-
عذرمو خواستند
پنجشنبه 11 خرداد 1402 13:46
دیروز مدیر منابع انسانی منو کشید کنار یه گوشه بهم گفت بعد اتمام قرارداد، دیگه تمدیدی در کار نیست. از حرفاش متوجه شدم که دیگه از شنبه سرکار نرم. شنبه یه جا قبلا رزومه داده بودم، قرار مصاحبه دارم. من درونگرام و آدمی هستم که معمولا توی جمع معذبم و حرف نمی زنم. بخشی از شخصیتم هست، حالا اینا هی جلسه میذاشتن هی همه حرف می...
-
غذای ساده
سهشنبه 9 خرداد 1402 15:56
حس کار کردن ندارم، توی نت واسه خودم سرچ میکنم دنبال غذای ساده و آسون و سریع میگردم. چیزی که سه سوته آماده بشه. بعد گوگل یه صفحاتی میاره که طرف توش غذاهایی معرفی کرده که هیچکدوم ساده و آسون نیستند و در حقیقت غذاهای مجلسی هستند. مدت زمان زیادی در رفت و آمد هستم به همین خاطر شب فقط تایم یه ساعته ای دارم که باید تو اون...
-
منو بفهمه
جمعه 5 خرداد 1402 19:20
دو روز آخر هفته رو خونه بودم واسه خودم ریلکس کردم. کتاب خوندم، دو تا مقاله نوشتم برای یکی از سایتهای اینترنتی، کلا مود خسته کننده ای نداشتم. فقط یه حسی دارم دلم نمیخواد برم سرکار و همش بی قرارم. حس می کنم برای تنازع بقا مجبورم برم سرکار، راه گریزی نیست. باید موهام اتو کنم برای فردا ولی هنوز حسش نیست. میخوام پاستا...
-
در انتظار تغییر
پنجشنبه 4 خرداد 1402 14:41
محل کارم اونقدری دور هست که روزی دو ساعت در مسیر رفت و دو ساعت در مسیر برگشت هستم. جمعا چهار ساعت در مسیر هستم. حقیقتا خیلی دور هست و زیاد با این مسئله اوکی نیستم. تو این هفته یه پسره تو مترو آهنگ گذاشته بود میرقصید، می گفت باز منو کاشتی رفتی تنها گذاشتی رفتی دروغ نگم به جز من یکی دیگه داشتی رفتی. این متن اگه واقعا...
-
حال بد
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1402 17:33
امروز صبح تصمیم گرفتم یه سر برم نمایشگاه کتاب، توی راه فشارم افتاد و نشستم روی صندلی انتظار مترو، پلیس مترو حالم رو پرسید گفت اگه لازمه زنگ بزنم اورژانس و از خانم ها شکلات خواست، همه بهم کمک کردن یکی شکلات یکی کیک یکی آب یکی لقمه خلاصه یه لحظه در عین درماندگی خوشحال بودم که تو ایران هستم. فکر کنم اگه جای دیگه بودم همه...
-
مربای هویج
جمعه 22 اردیبهشت 1402 16:38
مربای هویجی که درست کردم خوب شد، امروز برای صبحونه ازش استفاده کردم، عالی بود. به دلم نشست. رفتم نمایشگاه کتاب دو تا کتاب تکراری رو تحویل دادم و به جاش کتاب جدید گرفتم. ساعت کار نمایشگاه ده هست تا هشت شب، صبح زود رسیدم منتظر موندم تا درها باز بشه. بعد حوصله نداشتم بچرخم زودی اومدم. یه سمبوسه هم گرفتم پنجاه تومن اینم...
-
نمایشگاه کتاب
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1402 17:50
امروز رفتم نمایشگاه کتاب، به نظر بعضی ناشرهای خوب نبودن امسال، یا من پیداشون نکردم نمی دونم. چندتا کتاب خریدم. در کمال تعجب تو کتابخونم داشتم. یعنی باید فردا برم بگم آقا من از این کتاب دو تا دارم حواسم نبوده خریدم میشه ازم پس بگیری به جاش کتاب دیگه ببرم. خیلی ها با دوستاشون اومده بودن. منم تنها بودم بعد خرید یه بستنی...
-
کارم چطوریه؟
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1402 18:16
من دو روز رفتم سرکار، روز اول که صبح خیلی دیر رسیدم و روز دوم خیلی زود رسیدم.محل کار طبقه نهم هست، من از آسانسور تا حدودی می ترسم یعنی هر طبقه که میره بالا ضرب در سه می کنم ارتفاع سقوط رو تخمین می زنم. خصوصا آینه و موزیک هم نداره واقعا توش حس خوبی ندارم دیگه یه بار سوره حمد و توحید خوندم یه کم آرامش گرفتم. تو این دو...
-
مقدمات کاری
دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 19:17
از همون شرکتی که قبلا بهم گفته بودند از اول اردیبهشت بیا سرکار، بهم زنگ زدند و گفتند فردا بیا. منم رفتم یه دوش گرفتم. واسه فردا ناهار درست کردم. فایلهایی که باید فردا ببرم رو روی نت آپلود کردم که اونجا داشته باشم. الان هم میخوام موهامو اتو کنم. مسیرش یه کم نسبت به خونمون دور هست ولی چه میشه کرد، دیگه بعد از این همه...
-
ماجرای دیروز
یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 17:31
دیروز یه جا رفتم مصاحبه، طرف با لپ تاپ شروع کرد به سوال پرسیدن فلان سایت رو باز کن. آیا این سهم خوبه بخریم؟ توضیح بده! مصاحبه به نظرم چندان بد نبود. البته خیلی متقاضی بود اونجا چهار نفرش رو خودم دیدم. بعدش گفتم قدم بزنم. توی ولی عصر همین طوری واسه خودم قدم زدم. یه سمبوسه خوردم که چندان مزه نمی داد. دو تا کیک یزدی که...
-
ماکارونی
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 19:40
امروز صبح رفتم بیرون، یه دوست قدیمی رو دیدم. دیدار نسبتا خوبی بود. صبح که بیدار شدم یه مارمولک دیدم کلی اعصابم بهم ریخت. نمی دونم حس می کنم اعتماد به نفسم پایین هست و باید روش کار کنم. شاید بقیه هم متوجه این موضوع شده باشند. فکر کنم تو مصاحبه کاری هم خودش رو نشون میده، خیلی از توانایی هام نادیده گرفته میشه. خواهرم یه...
-
خرابکاری پرنده
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 17:49
امروز صبح که از خواب بیدار شدم املت درست کردم. نسکافه خوردم و راهی محل مصاحبه شدم. توی راه برای که انرژی داشته باشم یه دونه انرژی زا خریدم. مصاحبه بدک نبود تقریبا نیم ساعت طول کشید. وقتی برمی گشتم و به مصاحبه فکر می کردم یه پرنده روی سرم خرابکاری کرد. من با یه مقنعه کثیف در کوچه، خیابان و مترو تحمل کردم تا به خونه...
-
مصاحبه بیخود
دوشنبه 4 اردیبهشت 1402 18:57
امروز رفتم مصاحبه، چشمتون روز بد نبینه کارآموز میخواستند. تازه پنجاه میلیون هم سفته میخواستند. چقدر مصاحبه بیخودی بود. حدود یک ساعت و اندی من رو منتظر گذاشتند برای مصاحبه ای که ده دقیقه هم نبود و یه عالمه آدم جمع کرده بودند که نشون بدن ما خیلی خفنیم و خیلیها هستند که میخوان با ما کار کنند. قبل مصاحبه تو راه حس...
-
لباس فیت
شنبه 2 اردیبهشت 1402 19:28
امروز صبح رفتم خرید، سیب زمینی، پیاز و ملون خریدم. یه دونه ملون سی و پنج هزار تومان به نظرم گرون بود. شاید با سیاست اقتصادی که من تو این بیکاری در پیش گرفتم، اگه قیمت می دونستم قطعا نمی خریدم. اما وقتی که کارت کشیده بودم تازه متوجه گرون بودنش با توجه به بودجه ام شدم. تصمیم گرفتم از این به بعد ماهی فقط یک بار برم قنادی...
-
وقت تلف کردن
جمعه 1 اردیبهشت 1402 21:00
پشت پنجره سایه یه مرد رو دیدم، سگ همسایه مدام داره واق واق میکنه. من می ترسم و نمی دونم چیکار باید بکنم. امروز کتاب فکر کردن بی درنگ و با درنگ رو تموم کردم. اواخرش که پیوست ها بود یه جورایی بی حوصله بودم نسبت به خوندنش فقط دو بخش آخر واسم جذاب بود و نسبت به بخش های اول هم حسی نداشتم. البته تقریبا یه هفته درگیرش بودم....
-
در جستجوی آرامش
چهارشنبه 30 فروردین 1402 20:00
امروز پولی که قرار بود واسه تسویه به حسابم ریخته بشه، واریز شد. برای خودم ماکارونی درست کردم، چندان حوصله نداشتم بنابراین غذا هم خیلی طعم ویژه و خاصی نداشت. عصری ذهنم آرومتر بود، مطالعه کردم و با ذهن آروم مطالب ساده تر و قابل فهم تر بود. از یه شرکت باهام تماس گرفتند برای دوشنبه قرار مصاحبه گذاشتند. همچنان برای شرکت ها...
-
تسویه حساب
سهشنبه 29 فروردین 1402 18:10
امروز از محل کار قبلی بهم تلفن کردند و گفتند بیا برای تسویه حساب، یه فرمی هست امضا کن، منم بعد چند ساعت راهی محل موردنظر شدم و فرم رو امضا کردم. قرار هست فردا پول به حسابم واریز بشه. چترم هم جا مونده بود از پاییز سال پیش همون جا، اونم بهم دادند، از امانت داریشون خوشم اومد. رفتم یه کتاب خریدم. توی مسیر حالم بد شد، با...
-
تحویل پروژه
دوشنبه 28 فروردین 1402 18:09
پروژهای که از محل کار بهم داده بودن رو انجام دادم و فرستادم. بعدش یه دوش گرفتم. بعدش شروع کردم آگهی ها رو دیدن و رزومه فرستادن، امروز دو بار آگهی دیدم و دو مرحله پای لپ تاپ نشستم و این ور اون ور رزومه فرستادم. هنوز هیچ فیدبکی از پروژه ای که انجام دادم نگرفتم کار جدید هم بهم ندادن. یه جور معلق طور رو هوایی هستم برای...
-
سختی زندگی
یکشنبه 27 فروردین 1402 18:54
امروز ادامه کارگاههای آقاجانی رو گوش دادم. به این نتیجه رسیدم که حیف پولی که واسه این کارگاهها رفت. از شرکت بهم زنگ زدن و اطلاعات یه سهم دادند گفتن ان ای وی رو حساب کن و برامون بفرست، از اول اردیبهشت هم نمی خواد بیای. همین طوری فعلا دورکاری بهت پروژه میدیم. یه کم دلسرد شدم. حس می کنم دوباره باید در جست و جوی کار...
-
تغییر رفتار
شنبه 26 فروردین 1402 20:18
امروز یه سری از کارگاههای مهرداد آقاجانی رو گوش دادم. بیشتر اعصابم خرد شد و بی حوصله هستم. کل روز رو توی خونه بودم و بیرون نرفتم. اما یه جورایی چنان بی حوصله هستم، که حتی حس بیرون رفتن از خونه هم نبود. با گوش کردن پادکست ها متوجه این موضوع شدم که باگ رفتار من تو این مدت چی بوده، چرا زندگی من اینطوری هست. شاید مشکلی...
-
روتین جدید
جمعه 25 فروردین 1402 19:43
میخوام یه روتین همیشگی پوست و مو رو شروع کنم از امشب و تا چندماه آتی ادامه بدم. حس میکنم خیلی به خودم توجه ندارم، الان میخوام به خودم توجه نشون بدم. کتابهایی که تو لیست خوندن بودن رو نتونستم طبق برنامه پیش برم. این دختر همسایه این دو روز اومد خونمون کل برنامه من رو بهم ریخت. خیلی هم استعدادی تو یادگیری نداره و از...
-
دوستی
پنجشنبه 24 فروردین 1402 19:30
امروز صبح کمی آمار خوندم. بعدش دختر همسایه با تاخیر یک ساعته اومد باهاش ریاضی کار کردم. بعدش رفتم قنادی سر کوچه چندتا کوکی کشمشی خریدم. خیلی بی حوصله و بی حس هستم اصلا حس هیچ کاری علی الخصوص کتاب خوندن ندارم. قدری توی یوتیوب چرخیدم بلکه زمان بگذره فقط که البته چندان زود نگذشت. دلم یه دوست می خواد که با هم حرف بزنیم...
-
روزمره
چهارشنبه 23 فروردین 1402 19:02
دختر همسایه فردا قرار هست بیاد خونمون بهش ریاضی یاد بدم. دو کتاب رو شروع کردم به خوندن، الان که دارم میخونم احساس می کنم حسش نیست. نمیدونم واسه پریودی هست یا کلا حسش نیست. کشک بادمجون درست کردم خیلی هم زیاد شد، اما سعی کردم همه رو یه وعده تموم کنم که نمونه. کلا از غذای مونده توی یخچال بدم میاد، برای همین سعی می کنم...
-
املت قهوه خونهای
سهشنبه 22 فروردین 1402 16:13
امروز املت رو با رب گوجه فرنگی درست کردم، طعمش شبیه املتهای بیرون شد. البته این برای دومین باری بود که درست میکردم دیروز درست کردم ولی اونقدر طعمش خوب بود که امروزم برام تازگی داشت و هیچ تکراری نبود. به شما هم توصیه میکنم امتحان کنید شاید به مذاقتون سازگار بود و خوشتون اومد. دارم کتاب میخونم اسم کتاب "دکترین...
-
پیدا کردن کار
دوشنبه 21 فروردین 1402 18:04
فکر کنم بخش دنبال کار گشتن و جستجو کردن و این داستانها برای من تموم شد. امروز بهم زنگ زدند و گفتند از هفته اول اردیبهشت بیا سرکار، البته گفتن بازم باهام تماس میگیرن با جزئیات بیشتر موارد رو میگن. خوشحال شدم و تلفنی بود که بهم حس خوبی داد. برای خودم چندتا کیک یزدی خریدم و جشن گرفتم.
-
سردرگمی
یکشنبه 20 فروردین 1402 18:56
امروز رفتم مصاحبه چندان دلچسب نبود. نمی دونم برای مصاحبه بعدی دعوت میشم یا نه ولی یه نمه امید دارم. تو خونه نشستم کتاب خوندم. نمی دونم شاید تاثیر قرصها و داروهاست که قدری بیحوصله هستم. خدا لعنت کنه اون کسی که منو به این وضعیت انداخت، هیچ وقت نمی بخشمش هرگز حتی اگر عزیزترین کسم باشد. دلم می خواد با یکی حرف بزنم شاید...
-
مخلوطی از زندگی
پنجشنبه 17 فروردین 1402 16:15
بالاخره برگشتم خونه خودم، امروز چند قسمت مهمونی رو دانلود کردم به یاد چند وقت پیش یه جورایی خودمو سرگرم کردم. عیدیهامو هم بردم بانک ریختم به حساب، هر چند رقمش زیاد نبود اما نمی دونم چرا جدیدا کمتر پول نقد نگه میدارم و ترجیح میدم پول توی حسابم باشه. یه نمه خرید کردم، سوسیس خریدم و برای ناهار درست کردم. یه نمه موهامو...
-
مصاحبه کاری
یکشنبه 21 اسفند 1401 21:46
امروز صبح زود بیدار شدم با چه سختی رفتم نیاوران واسه مصاحبه، حسابی من رو سین جین کردم اسم همه مدیرهای قبلی رو پرسید، حتی از خانواده و تهش گفت شما با اون چیزی که ما میخواهیم فاصله دارید. می خواستم برم بازار تجریش بچرخم که بساط دوربین اینا به راه بود و خیلی شلوغ بود نرفتم. خلاصه رفتم شرکت بعدی برای مصاحبه یه تیم چهار...
-
حال بد
شنبه 20 اسفند 1401 20:26
امروز رفتم بیرون، رفتم کتابخونه دانشکده، توی مسیر من حالم بد بود اما خداروشکر اتفاقی نیفتاد. یه ساندویج سوسیس گرفتم خوردم و کمی آب خوردم حالم اوکی شد هر چند صبحانه چندتا خرما خورده بودم اما حالم بد بود. بهتر شدم. بعدش رفتم ترمینال بلیط بگیرم که گفتن روزفروش هست و باید همون روز بیام بگیرم. بعدش رفتم خرید سه تا بلوز...
-
دو قطبی
جمعه 19 اسفند 1401 18:59
من یه چیزایی میدیدم که بقیه نمیدیدن. من بر اساس چیزی که میدیدم رفتار میکردم و متوجه نبودم که بقیه نمیبینن در نتیجه از نظر اونا یه جورایی غیرعادی بوده رفتارهای من، راستش اوایل درست درک نمیکردم بقیه نمیدیدن به همین خاطر گارد داشتم که من رو غیرعادی بدونن. من یه دورهای بیمارستان بودم سر این جریان و الان هم دارو...