The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground
The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground

هوس قیمه

بلیط هایی که گرفته بودم مجبور شدم کنسل کنم و بابتش خسارت بدم چون نوبت دکتر داشتم و دکتر مرخصی داشت و نوبتم تغییر کرد ناچارا برنامه های من هم عوض شد. بی صبرانه منتظر چند روز دیگه ام که برم خونه دلم لک زده واسه خورشت قیمه هایی که مامانم درست می کنه. دلم واسه دستپخت مامانم تنگ شده واسه ترشی هایی که درست می کنه واسه غذاهای خوشمزه ای که همیشه حاضر هست و آماده و فقط تو سر سفره می شینی و میل می کنی بدون اینکه در فرآیند تهیه اش درگیر باشی. اینجا که زندگی افتاده دست من اوج شاهکار آشپزی در نیمرو درست کردن و سوسیس درست کردن خلاصه میشه. تازه امروز هم قراره ژامبون بخورم. بدین سان زندگی من بدون غذاهای درست و حسابی پیش میره. گاهی از بیرون واسه خودم آش یا فلافل یا جوجه کباب می گیرم اما عجیب دلم هوس قیمه کرده و تا حالا از بیرون نگرفتم ببینم چه شکلی هست قیمه های نذری که دوست ندارم حدس میزنم قیمه بیرونم شبیه قیمه نذری باشه. 

خسته از دنیا

امروز چندان حوصله کار کردن نداشتم فقط اسلایدهای یک پاورپوینت رو زدم. بلیط رفت و برگشت برای سفر سه روزه به شیراز گرفتم. الان هم آبدارچی شرکت واسم چای آورده گذاشته روی میزم و منتظرم دماش به حدی برسه که قابل خوردن باشه. به لحاظ روحی خسته‌ام نه اینکه بگم حوصله کار ندارم در واقع حوصله هیچی ندارم و دلم می خواد این زندگی رو تمومش کنم چون معنایی در اون نمی بینم. احساس می کنم همه چی مزخرف و بی معنی است. صبح بیدار شو برو سرکار، عصر برگرد خونه بعدش یه چیزی بخور و بخواب و تقریبا هر روز این روتین داره تکرار میشه. خسته کننده بودنش یه طرف عذاب آور بودنش یه طرف قبلا هر روز کتاب می خوندم الان حوصله همونم ندارم حتی حوصله آشپزی هم ندارم. راستی یه همکار پررو هم داریم بهم میگه رفتی شیراز واسم نون برنجی و مسقطی بیار. من بدبخت با اتوبوس میرم و میام بعدم با مترو و اتوبوس خودمو تا ترمینال می رسونم از من چه توقعی داره نمی دونم. قبلا هم بهم گفت شیرینی خامه ای بیار منم گفتم با اتوبوس و مترو میام نمی تونم که این دفعه گفت میام در خونه ات ازت می گیرم. نمی دونم چرا این از رو نمیره و چطوری میشه بدون اینکه ناراحت بشه دمشو قیچی کرد. 

مرگ و زندگی

امروز کدال گزارش‌ها رو باز نمی‌کرد و عملا نتونستم کاری انجام بدم و مدام در حال رفرش کردن صفحه بودم. نمی دونم چه مرگم شده سهام خریدوفروش کردم که البته خیلی منطق درستی پشتش نبود و فقط بر اساس هیجان بود. تا حدی که موجودی حسابم ته بکشه خرید کردم و باید یک هفته آتی رو در شرایط بحران مالی مدیریت شده زندگی کنم. پیام دادم به آرایشگر نزدیک خونمون و ازش نرخ اصلاح صورت و ابرو رو پرسیدم و قرار هست این هفته برم آرایشگاه خوشگل کنم. تو فکر رنگ کردن مو هستم ولی بودجه ام به شدت محدود هست. گلوم میسوزه و چندتایی سرفه زدم، نمی دونم شاید کرونا باشه فقط آرزوم می کنم حالا حالاها نمیرم اگه هم مردم که دیگه حتما باید می مردم شانس زندگی کردن نداشتم. 

کتاب خوانی

اخیرا دو تا کتاب خوندم یکی "داشتن و نداشتن" اثر همینگوی و دیگری "دوبلینی‌ها" اثر جیمز جویس. وقتی مشغول مطالعه میشم قدری قلبم تلطیف میشه و مهر و محبتم نسبت به اطراف و زندگی بیشتر میشه. همچنین امید به زندگی پیدا می کنم و یه جورایی احساس زنده بودن و مفید بودن می کنم. این روزها سرکار میرم و گاهی خودم رو کشان کشان تا سر کار می رسونم. مسیرم قبلا از مترو میگذشت الان به خاطر شلوغی های مترو که عجیب کلافه ام کرده بود از بی آرتی و اتوبوس استفاده می کنم. یه نیمچه ترافیک خفیفی داره ولی اونقدر اعصاب خرد کن نیست. ازدحام مترو بیشتر اذیتم میکنه. اینکه مسیرمو تغییر دادم و اینکه کتاب می خونم قدری حالم رو بهتر کرده و نسبت به کارم انگیزه بیشتری دارم. البته این چند هفته سرم شلوغ بوده و مجبور نبودم از پوچی سرم رو بکوبم به مانیتور، البته شاید یه دلیلش این بود که من از ترس شب ها تو روشنایی می خوابیدم و ملاتونین ترشح نمی شد به طرز عجیبی افسرده بودم و دلم می خواست نباشم. جدیدا توی تاریکی می خوابم و خودم رو قانع کردم که مواجهه با ترس ضررش کمتر هست تا اینکه در روشنایی بخوابم. من حیث المجموع حال مساعدی دارم و تنها دلیل گرفتگی روحیم پایان نامه هست.