مربای هویجی که درست کردم خوب شد، امروز برای صبحونه ازش استفاده کردم، عالی بود. به دلم نشست. رفتم نمایشگاه کتاب دو تا کتاب تکراری رو تحویل دادم و به جاش کتاب جدید گرفتم. ساعت کار نمایشگاه ده هست تا هشت شب، صبح زود رسیدم منتظر موندم تا درها باز بشه. بعد حوصله نداشتم بچرخم زودی اومدم. یه سمبوسه هم گرفتم پنجاه تومن اینم دقیقا حسش مشابه اون بستنی روز قبل بود. ولی مهم نیست دیگه خودمو سرزنش نمیکنم، کاری هست که شده و از کنترل من خارج هست. بعدش اومدم خونه رفتم یه دوش گرفتم. بعد شروع کردم به مرتب کردن کتاب خونه و کتاب هایی که مربوط به یک انتشارات بود رو کنار هم قرار دادم. حین کار موزیک گوش دادم و الان هم باید به فکر ناهار فردا و آشپزی و شستن ظرف و این داستانها باشم.