امروز از محل کار قبلی بهم تلفن کردند و گفتند بیا برای تسویه حساب، یه فرمی هست امضا کن، منم بعد چند ساعت راهی محل موردنظر شدم و فرم رو امضا کردم. قرار هست فردا پول به حسابم واریز بشه. چترم هم جا مونده بود از پاییز سال پیش همون جا، اونم بهم دادند، از امانت داریشون خوشم اومد. رفتم یه کتاب خریدم. توی مسیر حالم بد شد، با یه کم آب قند حالم جا اومد و تونستم خودم رو برسونم به خونه. توی لینکدین دیدم یکی از همکارای قبلی مدیر شده، یادم افتاد به روزایی که با هم یه جا استخدام شده بودیم و همیشه با هم تا یه مسیری می رفتیم. اون یه جا موند همون جا مدیر شد، منم چند جا، جا به جا شدم و همچنان جویای کارم، تازه مدیر هم نشدم یعنی این قدر غصه ام گرفت، برای خودم یه چایی گذاشتم بلکه یه کم آروم بشم.
پروژهای که از محل کار بهم داده بودن رو انجام دادم و فرستادم. بعدش یه دوش گرفتم. بعدش شروع کردم آگهی ها رو دیدن و رزومه فرستادن، امروز دو بار آگهی دیدم و دو مرحله پای لپ تاپ نشستم و این ور اون ور رزومه فرستادم. هنوز هیچ فیدبکی از پروژه ای که انجام دادم نگرفتم کار جدید هم بهم ندادن. یه جور معلق طور رو هوایی هستم برای همین رزومه فرستادم ببینم چی میشه داستان کار کردن من، بعد از غرهایی که زدم رفتم قنادی سر کوچه کیک یزدی خریدم واسه خودم یه کم حالم اومد سر جاش، تلفنی با خواهر و مادرم حرف زدم. مصیبت پایان نامه هم دارم که باید یه جوری سر و تهش رو هم بیارم. یه کم کتاب خوندم ولی تمرکز ندارم. خدایا خودت بهم صبر بده. جدیدا با توپ تو خونه ورزش می کنم امروز یه نمه بالا پایین پریدم برای تغییر حال و هوا بد نبود.
امروز ادامه کارگاههای آقاجانی رو گوش دادم. به این نتیجه رسیدم که حیف پولی که واسه این کارگاهها رفت. از شرکت بهم زنگ زدن و اطلاعات یه سهم دادند گفتن ان ای وی رو حساب کن و برامون بفرست، از اول اردیبهشت هم نمی خواد بیای. همین طوری فعلا دورکاری بهت پروژه میدیم. یه کم دلسرد شدم. حس می کنم دوباره باید در جست و جوی کار باشم و بازیچه هستم. سر این ماجرا حالم گرفته شد. دختر صاحبخونه هم یه پیام داد قبض آب اومده بود که سهمم رو واسش فرستادم. اجاره این ماه هم معضلی هست که نمی دونم با این بیکاری چجوری تامین کنم، یه کم پس انداز دارم واسه دلگرمی ولی خوب هنوز نمی دونم چیکارش کنم. خدایا خودت بهم صبر بده و توانی که بتونم این روزها رو سر کنم. فعلا یه چای گذاشتم بلکه کمی حالم بهتر بشه.
امروز یه سری از کارگاههای مهرداد آقاجانی رو گوش دادم. بیشتر اعصابم خرد شد و بی حوصله هستم. کل روز رو توی خونه بودم و بیرون نرفتم. اما یه جورایی چنان بی حوصله هستم، که حتی حس بیرون رفتن از خونه هم نبود. با گوش کردن پادکست ها متوجه این موضوع شدم که باگ رفتار من تو این مدت چی بوده، چرا زندگی من اینطوری هست. شاید مشکلی هست که باید حل بشه تا تغییراتی که میخوام اتفاق بیفتد. شاید باید رفتارم رو تغییر بدم. باید اساسی فکر کنم ببینم چیکار میخوام بکنم، بعد بر اساس اون رفتار سنجیده ای داشته باشم. دیشب به روتین پوست و مو وفادار بودم و اجراش کردم، امیدوارم امشب هم حسش باشه و اجراش کنم.
میخوام یه روتین همیشگی پوست و مو رو شروع کنم از امشب و تا چندماه آتی ادامه بدم. حس میکنم خیلی به خودم توجه ندارم، الان میخوام به خودم توجه نشون بدم. کتابهایی که تو لیست خوندن بودن رو نتونستم طبق برنامه پیش برم. این دختر همسایه این دو روز اومد خونمون کل برنامه من رو بهم ریخت. خیلی هم استعدادی تو یادگیری نداره و از پایه ضعیف هست. قرار شده فقط برای رفع اشکال بیاد از این به بعد، من واقعا حوصله ندارم یعنی حتی حوصله خودمم ندارم. دلم میخواد این یه هفته رو به سبک خودم ریلکس کنم و استراحت کنم.
امروز صبح کمی آمار خوندم. بعدش دختر همسایه با تاخیر یک ساعته اومد باهاش ریاضی کار کردم. بعدش رفتم قنادی سر کوچه چندتا کوکی کشمشی خریدم. خیلی بی حوصله و بی حس هستم اصلا حس هیچ کاری علی الخصوص کتاب خوندن ندارم. قدری توی یوتیوب چرخیدم بلکه زمان بگذره فقط که البته چندان زود نگذشت. دلم یه دوست می خواد که با هم حرف بزنیم بریم بیرون، دوستی که یه جورایی منو از این حال و هوای خونه نشینی دربیاره و تا حدی واقعا هم صحبت خوبی باشه. دفعه پیش با همکارم صمیمی شدم اصلا تجربه خوبی نبود، در واقع وقتی بهش فکر می کنم تنهایی رو ترجیح میدم. با خودم میگم کاش هیچ وقت باهاش دوستی نمی کردم و اصلا هیچ معاشرتی باهاش نداشتم. بگذریم بهش فکر کردم اعصابم بهم ریخت و جدیدا هر روز این سناریو تو ذهن من میاد و کاش می تونستم فراموشش کنم.
امروز املت رو با رب گوجه فرنگی درست کردم، طعمش شبیه املتهای بیرون شد. البته این برای دومین باری بود که درست میکردم دیروز درست کردم ولی اونقدر طعمش خوب بود که امروزم برام تازگی داشت و هیچ تکراری نبود. به شما هم توصیه میکنم امتحان کنید شاید به مذاقتون سازگار بود و خوشتون اومد. دارم کتاب میخونم اسم کتاب "دکترین شوک" هست و با توجه به اینکه خیلی حجیم بود تقریبا دارم به آخراش نزدیک میشم. برای استراحت یه چای دارچین برای خودم درست کردم و اومدم وبگردی کنم که بعدش دوباره بتونم برم سراغ کتاب، موضوع کتاب همون طور که در عنوانش اشاره شده ظهور سرمایهداری فاجعه محور هست، یه جورایی از تجارب ناموفق خصوصی سازی میگه که در کشورهای مختلف چطوری بوده و چطوری باعث آسیب دیدن بیشتر مردم شده و فقط یه عده خاص که عموما مردم اون کشور هم نبودن ازش بهره بردند. یه جورایی خوندنش زاویه دید آدم رو چند پله ارتقا میده، حداقل با دید خوش بینی سابق خصوصی سازی رو چاره کار نمیبینی. هرچند من از فریدمن خوشم نمیاد خوندن این کتاب باعث شد خیلی تمایلی به خوندن چیزی ازش نداشته باشم اگر هم خوندم با نگاه انتقادی باشه.
فکر کنم بخش دنبال کار گشتن و جستجو کردن و این داستانها برای من تموم شد. امروز بهم زنگ زدند و گفتند از هفته اول اردیبهشت بیا سرکار، البته گفتن بازم باهام تماس میگیرن با جزئیات بیشتر موارد رو میگن. خوشحال شدم و تلفنی بود که بهم حس خوبی داد. برای خودم چندتا کیک یزدی خریدم و جشن گرفتم.