The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground
The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground

اما و اگر اینستاگرام

برای روز پنج شنبه بلیط گرفتم که برم شیراز، هم خانواده رو ببینم و هم اینکه نوبت دکتر دارم. هفته پیش روز سه شنبه بعد از کار یه سر رفتم امامزاده صالح و بازار تجریش قدم زدم، حس خوبی داشت. این هفته خیلی حس کار کردن نداشتم یکی دو تا گزارش مجمع زدم و یه حساب سرانگشتی روی شرکت‌های غیر بورسی داشتم. کمی توی اینستاگرام چرخیدم، من فکر می کردم بعد از فیلتر شدن اینستاگرام دیگه کلا این شبکه اجتماعی رو مردم استفاده نمی کنند ازش ولی اشتباه می کردم اینستاگرام به راهه و مردم ازش استفاده می کنند هر چند من از این شبکه اجتماعی خوشم نمیاد ولی دوست دارم راجع به سهام و تحلیل سهام پیج داشته باشم. به نظر شما آیا شروع کنم به پیج زدن راجع به سهام و تحلیل هام رو اونجا بذارم کسی فالو می کنه؟ آیا هنوز تعداد قابل توجهی از مردم به اینستاگرام سر می‌زنند؟ خود شما چطور؟ طی یک سال اخیر بازدیدتون از اینستاگرام روندش چطوری بوده؟ لطفا با پاسخ هاتون من رو کمک کنید. 

محاسبات ریاضی

دیشب از بنگاه زنگ زدند که چند روز دیگه قرارداد اجاره شما تموم میشه. من گفتم مایل به تمدید هستم. دو تا سناریو به من پیشنهاد دادن که پول پیش رو زیاد کنم اجاره کمتر بدم. سناریو بعدی پول پیش همون قبلی بمونه اجاره زیاد بشه. که من با اینکه اجاره کمتر بدم و یه چیزی رو پول پیش بذارم به طور ذهنی موافق بودم اما بهش گفتم اجازه بدین فکر کنم و بهتون خبر میدم. توی شرکت با اکسل نشستم حساب کردن با فرمول دیدم در صورت تورم بیست وپنج درصد و سی پنج درصد و چهل درصد به نفعم هست که پول پیش رو زیاد کنم و اجاره کمتر بدم. من ارزشی که از پول پیشم کم میشد حساب کردم و با مبلغ اجاره هایی که ماه به ماه از ارزشش کم میشه جمع کردم. حالا تو فکر اینم سر مبلغ اجاره یه دویست تومنی تخفیف بگیرم ازشون امیدوارم موفق بشم. 

لذت تنهایی

دیروز رفتم انقلاب یه کتاب از کتابفروشی موردعلاقه‌ام خریدم. من این کتابفروشی رو بیشتر به خاطر فروشنده‌اش میرم که منو می‌شناسه و بهم تخفیف میده اما دیروز به طرز عجیب باور نکردنی حضور نداشت نمی دونم کلا رفته از کتابفروشی یا عدم حضورش موقتی بود. بعدش رفتم نیکو صفت آش شله قلمکار بخورم، تنها بودم و به بقیه افرادی که اونجا بودند نگاه می کردم یادم افتاد آخرین بار با همکارم رفته بودم نیکو صفت و یه جورایی از تنهایی ناراحت بودم. امروز همکارم گفت تنها میره رستوران و براش یه تفریح خاص هست یه جورایی دیروز رو تصور کردم و قدری از غمم کاسته شد. قبلا خیلی بیشتر از تنهایی لذت می بردم نمی فهمم اقتضای سن هست چی هست که این طوری شده. قبلا همه کاری رو تنهایی انجام می دادم و ازش نهایت لذت رو می بردم نمی دونم تاثیر شوک ای تی سی هست بعد اون ماجرا واقعا لذت بردن عمیق از هر چیزی که قبلا لذت بود برای من ساده نبود. 

در خیابان ولی عصر

امروز یه نمه وقت داشتم یه پایان نامه خوندم و از بخش مدل سازیش خوشم اومد احتمالا طبق اون مدل سازی رو انجام بدم. باید برم یه کتاب بگیریم که بیشتر با مدل آشنا بشم. همکارم مریض هست اما اومده شرکت حالش چندان خوب نیست می‌ترسم منم مریض بشم. یه بی حالی خاصی توی تنم حس می‌کنم. روز چهارشنبه واسه خودم قدم زنان خیابون ولی عصر رو طی کردم. توی مسیر اشترودل و یخ در بهشت خریدم. چندتا پلیس هم دیدم که نمی دونم علت حضورشون چی بود ولی من بهشون نسبتا بی تفاوت بودم حتی برام عجیب نبود. اگه قبلا بود شاید بدم نمی اومد ازشون عکس بگیرم. اما عکس از روی کنجکاوی تاوان داره دوربینت رو ببینن عکس گرفتی احتمالا می فرستن زندان و این داستان‌ها دیگه سر یه عکس و کنجکاوی بدبخت می‌شی. فلذا من دختر خوبی شدم و اصلا به فکر عکس گرفتن هم نبودم. 

همسایه عتیقه

تقریبا یک ماهی میشه همسایه جدید واحد بالایی مستقر شده است. هر روز در حال شستن لباس و فرش هست. یعنی یک ماه هست هنوز که هنوزه مثل روزهای اولی که اومد فرش میشوره. لباس شستن هم که هر روز من طناب لباسی رو پر از لباس می‌بینم. دوچرخه بچه اش رو میاد میذاره جلوی در سرویس بهداشتی و اونجا پارک میکنه یکی نیست بهش بگه آخه عقل توی کله تو نیست کی جلو سرویس بهداشتی دوچرخه پارک میکنه. یه شب اومد گفت نخود داری گفتم نه ندارم. یه روز دستم دیده بود خرید کردم پیاز خریدم. شب بعدش اومد گفت پیاز داری؟ بهش پیاز دادم بعد پرسید لیمو عمانی داری؟ گفتم نه. دیشب اومده میگه بچه ها نمی دونم کارت کجا گذاشتن پول نقد داری؟ گفتم نه گفت حتی ده تومنم نداری گفتم نه من اصلا پول نقد ندارم. گفت می خواستم برم عدس بگیرم حالا اون موقعی که اومد گفت نخود داری من بهش گفتم اصلا حبوبات ندارم که نیاد در خونم راه به راه اونم گفت پس چی می خوری؟ بعد گفتم خوب برو بگیر گفت اینجا گرونه من از اینجا نمی گیرم میرم از مولوی میگیرم اونجا ارزون تر هست بعد دیشب که تقاضای پول نقد داشت می خواست بره از جای گرون بگیره. من نباید به این رو بدم وگرنه بیچاره‌ام توی یک هفته اخیر تقریبا یه خط درمیون در خونه‌ام رو زده و یه تقاضایی داشته است. من هوا تاریک هست صبح از خونه میزنم بیرون وقتی هم برمیگردم خونه هوا تاریک هست یعنی مثل چی کار می کنم که تقاضای همسایه رو برآورده کنم؟ حالا اینقدر فضول هست حقوق من رو پرسید وقتی بهش گفتم خرج میشه همش هی می گفت یعنی چیکار می‌کنی؟ براش توضیح دادم اجاره و خورد و خوراک و بقیه خرج‌ها یه کم قانع شد. شما بگین من با این همسایه چیکار کنم؟ راهکار خودم اینه فعلا مداوم بهش نه بگم تا دیگه خودش بی خیال شه چون رو دادن بهش واسم خیلی هزینه داره.  

حس خواب آلودگی

اینقدر خوابم میاد هیچ حس کار کردن ندارم. حتی حال و حوصله وب گردی هم ندارم. نمی دونم چطور باید ساعت بگذره تا من به وقت تعطیلی برسم و از محل کار بزنم بیرون و واسه خودم عشق کنم. همکارم میگه سرماخوردگی داره حالا من فرض می کنم کرونا سه روزه با حال بدش میاد سرکار معمولا سرفه و آبریزش داره ولی من الان بدن درد و یه مختصر گلو دردی خیلی خفیف حس می کنم خداکنه همون سرماخوردگی باشه و کرونا نباشه و بیماری واگیر نباشه نمیدونم در صورت بیماری چطور از خودم مراقبت کنم در حالیکه پریودی از رگ گردن به من نزدیک تر است. بدن من و سیستم ایمنی من ضعیف هست و من تنها زندگی می کنم خوب این مراقبت از خود رو مشکل میکنه و ممکنه بیماری طولانی و کش دار بشه یا بیشتر از حد ممکن من رو اذیت کنه. کاش همون سرماخوردگی ساده باشه و بی حالی منم مربوط به پریودی باشه و کرونایی در کار نباشه. 

فلافل کشمشی

اوایل پریودیم هست یه حس بی حالی عجیبی دارم. سر کار هستم و چندان حوصله کار کردن ندارم. یه کاری باید تحویل می‌دادم که خوشبختانه انجامش داده بودم دیروز و قدری کار داشت که امروز انجام شد. دیروز کلی برنامه ریزی کرده بودم واسه خرید اما متاسفانه چون کارتم جدید بودم متوجه شدم رمز کارتم کار نمی‌کنه و نمی‌تونم برم خرید برای شارژ کارت مترو ازش استفاده کردم و اخطار می‌داد رمز اشتباه هست خوب شد باهاش مغازه نرفتم وگرنه سنگ رو یخ می‌شدم. خونه رفتم چک کردم دیدم اعداد همونه اما من پس و پیش به ذهن سپردم و برای که امروز این مشکل پیش نیاد رمز رو یه گوشه یادداشت کردم که همراهم باشه. دیروز یه فلافل خریدم چشمتون روز بد نبینه اولش که یارو صاحب مغازه دیدم داره به پاهاش دست میزنه بعد هم دستش متوجه نشدم دقیق فکر کنم نشست دستش رو دقیق نفهمیدم اون پشت چیکار می کرد توی فلافل حین خوردن کشمش دیدم روغنش هم اونقدری زیاد بود که نون رو کلا روغنی کرده بود خلاصه آخرین بار بود از این مغازه خرید می‌کردم. نوشتن قدری حالم رو بهتر کرد اما همچنان بی‌حوصله هستم.