این ماه برای دادن اجاره مشکل دارم و قدری پول کم دارم، به یه دوستی پیام دادم ازش پول قرض بگیرم هنوز جواب نداده با اینکه یه ساعتی گذشته است. امروز همش تو خونه بودم از یه جا بهم زنگ زدن شنبه باید برم مصاحبه، فردا باید یه مقاله برگشتی رو ادیت کنم و واقعا چند هفته عقب افتاده یعنی فردا باید انجامش بدم و راه فراری نیست. امروز رفتم بیرون کارت به کارت کنم هوا گرم بود یه بستنی خریدم از این معجون ها فکر کن توش گردو و کنجد و خرما داشت و من از درون هم گرم شدم خونم به جوش اومد، هم هزینه کرده بودم هم اثر معکوس داشت. من به خانواده ام نگفتم قراردادم تمدید نشد و بیکارم. چون اونا تازه امیدوار شده بودن من بعد کلی گشتن کار پیدا کردم و این خبر هم براشون ناراحت کننده بود و هم اینکه ممکن هست اصرار کنند برگردم شیراز که من همچین تمایلی در حال حاضر ندارم. البته بیکاری و بی پولی داره منو به برگشتن به شیراز سوق میده باید یه جوری مدیریتش کنم.
چشمتون روز بد نبینه امروز رفتم مصاحبه طرف شروع کرد یه سری سوال از درسای دانشگاه پرسیدن، از اینایی که فقط تیترش یادت مونده و هیچ جزئیاتی تو ذهنت نیست، خلاصه بهم گفت نیاز به آپدیت داری. فکر نکنم منو قبول کنند چند نفر دیگه هم تو صف انتظار مصاحبه بودند. باید به جای تو نت گشتن بشینم درسای تخصصی ام رو یه مطالعه داشته باشم که مثل امروز پودر نشم. شرکت قبلی به من گفته بودن حقوقت تا آخر ماه کامل پرداخت میشه حالا حقوق همه رو واریز کردند به جز من، دیگه زنگ زدم مدیر مالی شرکت گفت روال اینه حقوق آخر رو با تسویه می زنند. والا ما که تو شرکتهای دیگه بودیم همچین روالی رو ندیدیم این از کجا اومده راست میگه یا دروغ والا من خبر ندارم. امیدوارم راست بگه و حداقل حقوق همون روزهایی که کار کردم رو بهم بدن.
امروز بهم زنگ زدن و گفتند بیا سرکار، منم با توجه به اینکه نوبت دکتر داشتم و شیراز بودم ازشون خواستم از هفته آتی شنبه برم سرکار، یه چند تا فایل دادن بررسی کنم. یه کار دیگه هم در قالب دورکاری بهم پیشنهاد شد که اونم یه سری تسک دادن باید انجامشون بدم بفرستم. این بار اصلا رغبتی به رزومه دادن نداشتم، حس می کنم خدا هوام رو داشت و خودش شاهد اوضاع من بود و کار رو به بهترین شکل ممکن واسم جور کرد. خدای مهربونم ازت ممنونم که حواست بهم هست و هوامو داری. الان من نشستم با کوله باری از تسک جلوی سیستم و نمی دونم این لپ تاپ رو همراه خودم ببرم یا تسک ها رو انجام بدم و لپ تاپ همین جا بمونه.
امروز رفتم مصاحبه چندتا سوال پرسید، کلا آدم خوش برخورد و خوبی بود. بهم گفت برای مصاحبه بعد دعوتم میکنه. همون رقمی که برای حقوق نوشته بودم رو اوکی بود. منتها من اومدم خونه یکم ناراحت بودم، حس کردم حقوقش کم هست. چون من تو ذهنم کارانه هم حساب کرده بودم و اونها کارانه نداشتند. به هر روی اگه اوکی بشه راضیم چون حوصله مصاحبه رفتن و رزومه دادن ندارم و از طرفی از بیکاری هم خوشم نمیاد. خوبیش اینه راهش نسبت به قبلی نزدیک تر هست. امروز در خونهام باز دوباره گیر کرد و من مجبور شدم تو کوچه به یه رهگذر بگم بیاد در رو واسم باز کنه، اونم کلی تلاش کرد و در باز شد. البته یه کم گچ ریخته باید یه پاکت سیمان یا گچ بگیرم ببینم این همسایه میاد واسم درست کنه یا نه، شایدم به خودش گفتم بگیره، فعلا رفته رو مخم این خرابی دیوار نزدیک در ورودی خونه، باید یه تصمیمی واسش بگیرم.
دیروز مدیر منابع انسانی منو کشید کنار یه گوشه بهم گفت بعد اتمام قرارداد، دیگه تمدیدی در کار نیست. از حرفاش متوجه شدم که دیگه از شنبه سرکار نرم. شنبه یه جا قبلا رزومه داده بودم، قرار مصاحبه دارم. من درونگرام و آدمی هستم که معمولا توی جمع معذبم و حرف نمی زنم. بخشی از شخصیتم هست، حالا اینا هی جلسه میذاشتن هی همه حرف می زدن منم ساکت بودم. سر ارائه کارم هم یه کمی سوتی دادم و تسلط درستی نداشتم با اینکه بهم گفتن نیا احساس ضعیف بودن می کردم. تا اینکه امروز یه کتابی که از نمایشگاه کتاب گرفته بودم، خوندم متوجه شدم بعضی تحلیل هام درست بوده فقط اعتماد به نفس کافی برای ارائه نداشتم. حتی یه روش ابتکاری زدم روی داده ها توی متن اون کتاب جز اصول اصلی تحلیل بود یه کم به خودم امیدوار شدم. نباید خودمو ببازم دنیا به آخر نرسیده باید قدری به خودم مسلط باشم.
حس کار کردن ندارم، توی نت واسه خودم سرچ میکنم دنبال غذای ساده و آسون و سریع میگردم. چیزی که سه سوته آماده بشه. بعد گوگل یه صفحاتی میاره که طرف توش غذاهایی معرفی کرده که هیچکدوم ساده و آسون نیستند و در حقیقت غذاهای مجلسی هستند. مدت زمان زیادی در رفت و آمد هستم به همین خاطر شب فقط تایم یه ساعته ای دارم که باید تو اون تایم هم غذا درست کنم و هم چای و خلاصه تمام کارهام رو انجام بدم. توی راه برگشت میتونم خرید کنم ولی خوب خیلی زیاد هم نمیخوام خرید کنم باید کمی صرفهجویی بکنم و طبق بودجه خرید کنم. خلاصه یهویی تصمیم گرفتم امروز وقت برگشتن ژامبون بگیرم. فکر کنم ساده تر از این نداریم دیگه، دیشب ماکارونی درست کردم با مایه ماکارونی، اصلا مزه نمیداد ولی سریع بود.