The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground
The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground

معضل اجاره

این ماه برای دادن اجاره مشکل دارم و قدری پول کم دارم، به یه دوستی پیام دادم ازش پول قرض بگیرم هنوز جواب نداده با اینکه یه ساعتی گذشته است. امروز همش تو خونه بودم از یه جا بهم زنگ زدن شنبه باید برم مصاحبه، فردا باید یه مقاله برگشتی رو ادیت کنم و واقعا چند هفته عقب افتاده یعنی فردا باید انجامش بدم و راه فراری نیست. امروز رفتم بیرون کارت به کارت کنم هوا گرم بود یه بستنی خریدم از این معجون ها فکر کن توش گردو و کنجد و خرما داشت و من از درون هم گرم شدم خونم به جوش اومد، هم هزینه کرده بودم هم اثر معکوس داشت. من به خانواده ام نگفتم قراردادم تمدید نشد و بیکارم. چون اونا تازه امیدوار شده بودن من بعد کلی گشتن کار پیدا کردم و این خبر هم براشون ناراحت کننده بود و هم اینکه ممکن هست اصرار کنند برگردم شیراز که من همچین تمایلی در حال حاضر ندارم. البته بیکاری و بی پولی داره منو به برگشتن به شیراز سوق میده باید یه جوری مدیریتش کنم. 

مصاحبه دوم

چشمتون روز بد نبینه امروز رفتم مصاحبه طرف شروع کرد یه سری سوال از درسای دانشگاه پرسیدن، از اینایی که فقط تیترش یادت مونده و هیچ جزئیاتی تو ذهنت نیست، خلاصه بهم گفت نیاز به آپدیت داری. فکر نکنم منو قبول کنند چند نفر دیگه هم تو صف انتظار مصاحبه بودند. باید به جای تو نت گشتن بشینم درسای تخصصی ام رو یه مطالعه داشته باشم که مثل امروز پودر نشم. شرکت قبلی به من گفته بودن حقوقت تا آخر ماه کامل پرداخت میشه حالا حقوق همه رو واریز کردند به جز من، دیگه زنگ زدم مدیر مالی شرکت گفت روال اینه حقوق آخر رو با تسویه می زنند. والا ما که تو شرکت‌های دیگه بودیم همچین روالی رو ندیدیم این از کجا اومده راست میگه یا دروغ والا من خبر ندارم. امیدوارم راست بگه و حداقل حقوق همون روزهایی که کار کردم رو بهم بدن. 

بد شانسی

من مسافرت بودم، یعنی نوبت دکتر داشتم یه سر رفتم شیراز، برای برگشتن عجله داشتم چون خیر سرم شنبه باید می‌رفتم سرکار، امروز رفتم سرکار اولش منو بردند یه طبقه دیگه و یه اتاق خالی بهم دادن گفتن اینجا بنشین، بعدش آبدارچی اومد گفت اخم کنی کلاهمون میره تو هم، منم خیلی تلاش کردم حین معاشرت باهاش لبخند بزنم و شاد نشون بدم خودم رو، خلاصه نیم ساعتی گذشت اومدن به من گفتن ما جذب نداریم و باید با حراست هماهنگ می کردیم و این صحبت ها، شما برو خونه ما بهت زنگ می زنیم. منم دست از پا درازتر برگشتم خونه اینم از کار پیدا کردن من، نمی دونم دوباره بیکار شدم واقعا یا چند وقت دیگه بهم زنگ می زنند. از یه شرکت دیگه هم امروز بهم زنگ زدند واسه فردا قرار مصاحبه دوم گذاشتن، چون قبلا مصاحبه اول اوکی شده بود، من منتظرشون بودم اما خبری ازشون نبود که امروز خبر دادند، ما همچنان در به در دنبال کار هستیم و کلافه شدیم از این داستان، خدایا اگه منو می‌بینی هوامو داشته باش بدجوری گره افتاده توی کارم و مثل خر توی گل گیر کردم. 

کار پیدا کردم!

امروز بهم زنگ زدن و گفتند بیا سرکار، منم با توجه به اینکه نوبت دکتر داشتم و شیراز بودم ازشون خواستم از هفته آتی شنبه برم سرکار، یه چند تا فایل دادن بررسی کنم. یه کار دیگه هم در قالب دورکاری بهم پیشنهاد شد که اونم یه سری تسک دادن باید انجامشون بدم بفرستم. این بار اصلا رغبتی به رزومه دادن نداشتم، حس می کنم خدا هوام رو داشت و خودش شاهد اوضاع من بود و کار رو به بهترین شکل ممکن واسم جور کرد. خدای مهربونم ازت ممنونم که حواست بهم هست و هوامو داری. الان من نشستم با کوله باری از تسک جلوی سیستم و نمی دونم این لپ تاپ رو همراه خودم ببرم یا تسک ها رو انجام بدم و لپ تاپ همین جا بمونه. 

شیب

امروز یه کتاب خوندم به اسم شیب، توی کتاب بیشتر تاکید داشت بر بهترین بود و یه شیب رو از نقطه صفر تا بهترین تعریف می کرد که هر کسی این شیب رو نمی توانست طی کنه. یه جاهایی بن بست هست یه جاهایی پرتگاه که تو نباید تو اون شرایط بمونی باید ازش بگذری و تغییر کنی. قیمت سکه زیر سی تومن اومد و قیمت دلار هم زیر پنجاه تومن شد. امیدوارم افت قیمت ها ادامه دار باشه. مثل اون زمانی که سکه شد شانزه تومن بعد رسید به ده تومن، یه جوری بشه که آدم یه امیدی داشته باشه میتونه بخره. راستی دیروز رفتم مصاحبه طرف خودش بدون اینکه من چیزی بگم فهمید درونگرام، راستی اهل کتاب خوندن بود و با هم در این مورد حرف زدیم. گفتش هفته دیگه باهام تماس میگیرن، امیدوارم تماس بگیرن مثل طنز اون یارو مهیار نباشه که میگه خانوم تو روخدا نگو تماس می گیریم.

مصاحبه جدید

امروز رفتم مصاحبه چندتا سوال پرسید، کلا آدم خوش برخورد و خوبی بود. بهم گفت برای مصاحبه بعد دعوتم می‌کنه. همون رقمی که برای حقوق نوشته بودم رو اوکی بود. منتها من اومدم خونه یکم ناراحت بودم، حس کردم حقوقش کم هست. چون من تو ذهنم کارانه هم حساب کرده بودم و اون‌ها کارانه نداشتند. به هر روی اگه اوکی بشه راضیم چون حوصله مصاحبه رفتن و رزومه دادن ندارم و از طرفی از بیکاری هم خوشم نمیاد. خوبیش اینه راهش نسبت به قبلی نزدیک تر هست. امروز در خونه‌ام باز دوباره گیر کرد و من مجبور شدم تو کوچه به یه رهگذر بگم بیاد در رو واسم باز کنه، اونم کلی تلاش کرد و در باز شد. البته یه کم گچ ریخته باید یه پاکت سیمان یا گچ بگیرم ببینم این همسایه میاد واسم درست کنه یا نه، شایدم به خودش گفتم بگیره، فعلا رفته رو مخم این خرابی دیوار نزدیک در ورودی خونه، باید یه تصمیمی واسش بگیرم. 

عذرمو خواستند

دیروز مدیر منابع انسانی منو کشید کنار یه گوشه بهم گفت بعد اتمام قرارداد، دیگه تمدیدی در کار نیست. از حرفاش متوجه شدم که دیگه از شنبه سرکار نرم. شنبه یه جا قبلا رزومه داده بودم، قرار مصاحبه دارم. من درونگرام و آدمی هستم که معمولا توی جمع معذبم و حرف نمی زنم. بخشی از شخصیتم هست، حالا اینا هی جلسه میذاشتن هی همه حرف می زدن منم ساکت بودم. سر ارائه کارم هم یه کمی سوتی دادم و تسلط درستی نداشتم با اینکه بهم گفتن نیا احساس ضعیف بودن می کردم. تا اینکه امروز یه کتابی که از نمایشگاه کتاب گرفته بودم، خوندم متوجه شدم بعضی تحلیل هام درست بوده فقط اعتماد به نفس کافی برای ارائه نداشتم. حتی یه روش ابتکاری زدم روی داده ها توی متن اون کتاب جز اصول اصلی تحلیل بود یه کم به خودم امیدوار شدم. نباید خودمو ببازم دنیا به آخر نرسیده باید قدری به خودم مسلط باشم. 

غذای ساده

حس کار کردن ندارم، توی نت واسه خودم سرچ می‌کنم دنبال غذای ساده و آسون و سریع می‌گردم. چیزی که سه سوته آماده بشه. بعد گوگل یه صفحاتی میاره که طرف توش غذاهایی معرفی کرده که هیچکدوم ساده و آسون نیستند و در حقیقت غذاهای مجلسی هستند. مدت زمان زیادی در رفت و آمد هستم به همین خاطر شب فقط تایم یه ساعته ای دارم که باید تو اون تایم هم غذا درست کنم و هم چای و خلاصه تمام کارهام رو انجام بدم. توی راه برگشت میتونم خرید کنم ولی خوب خیلی زیاد هم نمی‌خوام خرید کنم باید کمی صرفه‌جویی بکنم و طبق بودجه خرید کنم. خلاصه یهویی تصمیم گرفتم امروز وقت برگشتن ژامبون بگیرم. فکر کنم ساده تر از این نداریم دیگه، دیشب ماکارونی درست کردم با مایه ماکارونی، اصلا مزه نمی‌داد ولی سریع بود. 

منو بفهمه

دو روز آخر هفته رو خونه بودم واسه خودم ریلکس کردم. کتاب خوندم، دو تا مقاله نوشتم برای یکی از سایت‌های اینترنتی، کلا مود خسته کننده ای نداشتم. فقط یه حسی دارم دلم نمی‌خواد برم سرکار و همش بی قرارم. حس می کنم برای تنازع بقا مجبورم برم سرکار، راه گریزی نیست. باید موهام اتو کنم برای فردا ولی هنوز حسش نیست. می‌خوام پاستا درست کنم واسه فردا، آب گذاشتم جوش بیاد. احساس تنهایی عمیقی می کنم، دلم یه دوست می خواد کسی که درکم کنه و بتونم باهاش حرف بزنم حرفامو بفهمه سکوتم رو بفهمه اونقدری باهاش راحت باشم که از مشکلاتم بهش بگم. خدایا یه جونی بهم بده این هفته رو برم سرکار، نه به اون روزایی که دنبال کار بودم، نه به الان که اصلا حسش نیست و دلم نمی خواد برم سرکار، دلم میخواد چند روزی تو خونه بمونم لش کنم. قبلا که تو خونه بودم دلم کار می‌خواست. گاهی خودم هم خودمو نمی فهمم چه اصراری دارم حالا یکی باشه منو بفهمه نمی دونم واقعا چی هست. 

در انتظار تغییر

محل کارم اونقدری دور هست که روزی دو ساعت در مسیر رفت و دو ساعت در مسیر برگشت هستم. جمعا چهار ساعت در مسیر هستم. حقیقتا خیلی دور هست و زیاد با این مسئله اوکی نیستم. تو این هفته یه پسره تو مترو آهنگ گذاشته بود می‌رقصید، می گفت باز منو کاشتی رفتی تنها گذاشتی رفتی دروغ نگم به جز من یکی دیگه داشتی رفتی. این متن اگه واقعا اتفاق افتاده باشه سوزناک و غم انگیز هست بعد ملت باهاش قر میدن این نشون میده جامعه ایرانی ملت شادی هست و در همه مواقع حتی شرایط بحرانی خودش رو از تک و تا نمی‌اندازه. خسته ام خیلی زیاد و قدری هم غمگین هستم کاش میتونستم خونه ام رو عوض کنم. حقیقت خیلی هم حس کار کردن ندارم. کاش می‌شد شرایط یه جوری تغییر می‌کرد.