The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground
The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground

حال بد

امروز صبح تصمیم گرفتم یه سر برم نمایشگاه کتاب، توی راه فشارم افتاد و نشستم روی صندلی انتظار مترو، پلیس مترو حالم رو پرسید گفت اگه لازمه زنگ بزنم اورژنس و از خانم ها شکلات خواست، همه بهم کمک کردن یکی شکلات یکی کیک یکی آب یکی لقمه خلاصه یه لحظه در عین درماندگی خوشحال بودم که تو ایران هستم. فکر کنم اگه جای دیگه بودم همه بی تفاوت می گذشتند. به زور و سختی خودم رو رسوندم نمایشگاه بستنی خریدم حالم جا اومد، یکم گشتم و بعد خرید چند کتاب رفتم سیب زمینی سرخ کرده و خاکشیر هم گرفتم. یه کم با خوراکی ها خودم ساختم تا بتونم برگردم خونه، رسیدم خونه واسه خودم چای درست کردم و با نان سوخاری خوردم. 

مربای هویج

مربای هویجی که درست کردم خوب شد، امروز برای صبحونه ازش استفاده کردم، عالی بود. به دلم نشست. رفتم نمایشگاه کتاب دو تا کتاب تکراری رو تحویل دادم و به جاش کتاب جدید گرفتم. ساعت کار نمایشگاه ده هست تا هشت شب، صبح زود رسیدم منتظر موندم تا درها باز بشه. بعد حوصله نداشتم بچرخم زودی اومدم. یه سمبوسه هم گرفتم پنجاه تومن اینم دقیقا حسش مشابه اون بستنی روز قبل بود. ولی مهم نیست دیگه خودمو سرزنش نمی‌کنم، کاری هست که شده و از کنترل من خارج هست. بعدش اومدم خونه رفتم یه دوش گرفتم. بعد شروع کردم به مرتب کردن کتاب خونه و کتاب هایی که مربوط به یک انتشارات بود رو کنار هم قرار دادم. حین کار موزیک گوش دادم و الان هم باید به فکر ناهار فردا و آشپزی و شستن ظرف و این داستان‌ها باشم. 

نمایشگاه کتاب

امروز رفتم نمایشگاه کتاب، به نظر بعضی ناشرهای خوب نبودن امسال، یا من پیداشون نکردم نمی دونم. چندتا کتاب خریدم. در کمال تعجب تو کتابخونم داشتم. یعنی باید فردا برم بگم آقا من از این کتاب دو تا دارم حواسم نبوده خریدم میشه ازم پس بگیری به جاش کتاب دیگه ببرم. خیلی ها با دوستاشون اومده بودن. منم تنها بودم بعد خرید یه بستنی گرفتم فکر کن قیمتش هفتاد تومن بود. وقتی کارت کشید گفتم دیگه پولش رفته خواهشا به جونت زهر نکن. نشستم تو چمن ها خوردم. بعدش هم رفتم آش ترخینه گرفتم چهل تومن باز رفتم تو چمن ها نشستم خوردم. اولین بار بود اینقدر تو نمایشگاه خوراکی خریدم. بابت خرید کتاب های تکراری بدجوری اعصابم بهم ریخته. برای خرید تنها چیزی که خسیس نیستم کتاب هست ولی زورم میاد آخه دوتا از یه کتاب داشته باشم. بابت خرید بستنی کمتر و بابت خرید آش بیشتر پشیمانم ولی مهم نیست گاهی آدم باید تجربه کنه طعم هایی رو که هوس میکنه پس قابل بخشش هست و نباید خودمو تحت فشار مالی بگذارم. البته سقف بودجه من برای کتاب خیلی بالا بود شاید یک ششمش امروز خرج شد. راستی الان دارم مربای هویج درست می‌کنم، ببینم چطور میشه اگه خوب شد یا بد می‌نویسم واستون، تجربه جالبی هست.

کارم چطوریه؟

من دو روز رفتم سرکار، روز اول که صبح خیلی دیر رسیدم و روز دوم خیلی زود رسیدم.محل کار طبقه نهم هست، من از آسانسور تا حدودی می ترسم یعنی هر طبقه که میره بالا ضرب در سه می کنم ارتفاع سقوط رو تخمین می زنم. خصوصا آینه و موزیک هم نداره واقعا توش حس خوبی ندارم دیگه یه بار سوره حمد و توحید خوندم یه کم آرامش گرفتم. تو این دو روز بهمون شیر و کیک و آب معدنی و چای دادن، به نظر خوب میاد. ساعت کاری هشت صبح تا پنج عصر هست، چهارشنبه ها تا چهار هست. بدیش اینه مسیرم دور هست. شنبه باید یه تحلیل تحویل بدم. تا الان همه چی نسبتا خوب پیش رفته. اگه بتونم مسیر رفت و آمدم رو بهینه کنم اوکی میشه. روز اول اینقدر سخت گذشت که می خواستم دیگه نرم ولی روز دوم نسبتا بهتر بود. 

مقدمات کاری

از همون شرکتی که قبلا بهم گفته بودند از اول اردیبهشت بیا سرکار، بهم زنگ زدند و گفتند فردا بیا. منم رفتم یه دوش گرفتم. واسه فردا ناهار درست کردم. فایل‌هایی که باید فردا ببرم رو روی نت آپلود کردم که اونجا داشته باشم. الان هم می‌خوام موهامو اتو کنم. مسیرش یه کم نسبت به خونمون دور هست ولی چه میشه کرد، دیگه بعد از این همه مدت بیکاری، واقعا همین هم خودش خوب هست. امیدوارم فردا به عنوان اولین روز کاری به موقع برسم و روز خوبی باشه. بالاخره هر چی باشه از مصاحبه رفتن‌های بی حاصل راحت شدم. فردا هم بهم زنگ زدند یه جا برم مصاحبه، ولی من نمیرم به جاش می‌رم سرکار و با محیط جدید آشنا می‌شم.

ماجرای دیروز

دیروز یه جا رفتم مصاحبه، طرف با لپ تاپ شروع کرد به سوال پرسیدن فلان سایت رو باز کن. آیا این سهم خوبه بخریم؟ توضیح بده! مصاحبه به نظرم چندان بد نبود. البته خیلی متقاضی بود اونجا چهار نفرش رو خودم دیدم. بعدش گفتم قدم بزنم. توی ولی عصر همین طوری واسه خودم قدم زدم. یه سمبوسه خوردم که چندان مزه نمی داد. دو تا کیک یزدی که نمی دونم چرا سفت بودن و یه بستنی خوردم و همین طور قدم زدم تا به مترو برسم. بعدش از فروشگاه رفاه نزدیک خونمون سوسیس خریدم که واسه شب درست کنم. وقتی رسیدم خونه تلگرامم رو چک کردم یه دونه تسک فرستادن انجام بدم و احتمالا به زودی زود برم سرکار، امروز همش دیتا وارد اکسل می‌کردم و بسی سرگرم بودم. امیدوارم هر چه زودتر برم سرکار و از خونه نشینی راحت بشم. 

ماکارونی

امروز صبح رفتم بیرون، یه دوست قدیمی رو دیدم. دیدار نسبتا خوبی بود. صبح که بیدار شدم یه مارمولک دیدم کلی اعصابم بهم ریخت. نمی دونم حس می کنم اعتماد به نفسم پایین هست و باید روش کار کنم. شاید بقیه هم متوجه این موضوع شده باشند. فکر کنم تو مصاحبه کاری هم خودش رو نشون میده، خیلی از توانایی هام نادیده گرفته میشه. خواهرم یه ویدیو فرستاده از این تسترها که داره در حجم زیاد ماکارونی درست می کنه. منم هوس کردم ماکارونی درست کنم. با این وجود که توی برنامه ام نبود، اصلا نباید شام می‌خوردم. باید تلاش کنم لاغر شم که اون لباس فیت تنم بشه. خودمو نمی بخشم به خاطر هوس ماکارونی، البته خیلی هم نمی‌خوام زهرمارم بشه.

خرابکاری پرنده

امروز صبح که از خواب بیدار شدم املت درست کردم. نسکافه خوردم و راهی محل مصاحبه شدم. توی راه برای که انرژی داشته باشم یه دونه انرژی زا خریدم. مصاحبه بدک نبود تقریبا نیم ساعت طول کشید. وقتی برمی گشتم و به مصاحبه فکر می کردم یه پرنده روی سرم خرابکاری کرد. من با یه مقنعه کثیف در کوچه، خیابان و مترو تحمل کردم تا به خونه برسم.  تو راه برگشت از یه پسر نزدیک مترو سه تا طالبی خریدم هفده تومن، باز داغ اون ملونی که گرون انداختن بهم تازه شد. یعنی با اون پول امروز میتونستم شش تا طالبی بخرم. نتونستم خودمو کنترل کنم رفتم شیرینی دانمارکی خریدم. آبدوغ خیار درست کردم عالی شد. الان هم چای گذاشتم. این پست چقدر مود خوراکی داشت. راستی برای اجاره خونه هم یه سری سهم فروختم و پول رو از بورس برداشت کردم. امیدوارم هر چه سریعتر کار گیر بیارم. بدجوری وضعیت مالی رو به آلارم هست. 

مصاحبه بی‌خود

امروز رفتم مصاحبه، چشمتون روز بد نبینه کارآموز می‌خواستند. تازه پنجاه میلیون هم سفته می‌خواستند. چقدر مصاحبه بی‌خودی بود. حدود یک ساعت و اندی من رو منتظر گذاشتند برای مصاحبه ای که ده دقیقه هم نبود و یه عالمه آدم جمع کرده بودند که نشون بدن ما خیلی خفنیم و خیلی‌ها هستند که می‌خوان با ما کار کنند. قبل مصاحبه تو راه حس کردم حالم داره بد میشه برای خودم بستنی گرفتم. بعد مصاحبه حالم خوب بود. اصلا این شغل رو نمی خواستم. احساس رهایی داشتم. برای یکی دو جا رزومه فرستادم. اومدم خونه برای خودم سوسیس پنیری درست کردم. چای نوشیدم و توی یوتیوب چرخیدم. شارژ گوشیم این قدر پایین بود، همش بیرون بودم استرس داشتم نکنه خاموش شه و پیام یا تلفن مهمی رو از دست بدم. باید از این به بعد قبل بیرون رفتن حواسم به شارژ گوشی باشه. 

لباس فیت

 امروز صبح رفتم خرید، سیب زمینی، پیاز و ملون خریدم. یه دونه ملون سی و پنج هزار تومان به نظرم گرون بود. شاید با سیاست اقتصادی که من تو این بیکاری در پیش گرفتم، اگه قیمت می دونستم قطعا نمی خریدم. اما وقتی که کارت کشیده بودم تازه متوجه گرون بودنش با توجه به بودجه ام شدم. تصمیم گرفتم از این به بعد ماهی فقط یک بار برم قنادی سر کوچه و هر روز دلم شیرینی نخواد. هم برای سلامتی و چاق نشدن، هم از منظر اقتصادی من باید یه جایگزین برای شیرینی پیدا کنم. تحت تاثیر قرص‌ها اضافه وزن دارم، باید تلاش کنم به وزن سابقم برگردم. لباس کار شش ماه پیش رو می‌پوشم نشون میده در حال ترکیدن هستم. باید هر جوری شده اون لباس دوباره فیت تنم بشه. یه کم راجع به شرکتی که می خوام برم مصاحبه سرچ کردم. اینستاگرام و سایتشون رو دیدم. به نظر شرکت خوبی میاد.