The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground
The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground

مسیر راهپیمایی

روز چهارشنبه واسه خودم خیابون گردی کردم از ولیعصر گرفته تا انقلاب رو پیاده روی کردم. مسیر دانشگاه امیرکبیر واسم جالب بود تا حالا از این سمت خیابون نیومده بودم. توی خیابون انقلاب افراد چادری و مدافع حکومت در حال شعار دادن بودند، منم همین طوری نگاه می کردم و رد می شدم برام جالب بود دیدن این همه آدم شبیه به هم تا اینکه یه اتفاقی نظرم رو جلب کرد. دو تا پسر یه دختر رو گرفته بودند و رهاش نمی کردند بعدا متوجه شدم دختره گویا گفته "رضا شاه" این ها هم گرفته بودنش. نمی‌دونم چی میشه گفت به این جور آدم‌ها جوگیر یا بی عقل بین این همه آدمی که هیچ کدوم شبیه تو نیستن نباید مخالفشون حرف بزنی وگرنه توی دردسر می افتی این جا جمع دوستانه یا فامیلی نیست که هر چی دلت خواست بگی و خطری هم تهدیدت نکنه، خلاصه که باید مراقب بود و جانب احتیاط رو رعایت کرد. موقع برگشت مترو خیلی شلوغ بود گویا علاوه بر راهپیمایی، سخنرانی هم بوده من منتظر موندم سه چهار قطار اومد و جا نشدم و بعدش به زحمت جا شدم و راهی مسیر بازگشت به خونه شدم. 

جنگ و بازارها

چند روزی میشه حماس به اسرائیل حمله کرده و یه جورایی کشور ما هم تحت تأثیر قرار گرفته، دیروز بورس شدید منفی شد امروز حال بهتری داشت. سه روزی میشه بازار ارز و طلا تحت تأثیر قرار گرفته و قیمت‌ها سیر افزایشی داشته‌اند. من از این جریان ناراحتم، هر بار قیمت دلار بالا میره با خودم میگم به سمت آینده نامعلوم و تباه حرکت می کنیم. آینده ای که توش به دست آوردن هر چیزی سخت تر و سخت تر میشه. امروز یه حالتیم که بغض گلوم رو فشرده از طرفی افزایش قیمت ها حالمو بد کرده و از طرفی کار پایان نامه‌ام گره خورده و کلافه هستم. نتونستم این هفته رو درست و حسابی روش کار کنم. راستی از شرکت قبلی هم بهم زنگ زدند این هفته یه روز باید برم برای تسویه، تقریبا یک سالی میشه از اونجا بیرون اومدم. به نظر شما این جنگ ادامه دار خواهد بود؟ ممکن هست تاثیر بیشتری بر بازارها داشته باشه؟ ممکنه کشور ما هم درگیر جنگ بشه؟ تو این یکی دو روز حس بدی دارم از اینکه در خاورمیانه زندگی می‌کنم. 

ادامه مسیر

امروز روز خوبی بود، حوصله کردم قسمت بیان مسئله را هم نوشتم. باید به هر طریقی زندگی رو به هدف یا کاری گره بزنیم تا از این حالت پوچ بودن خودش در بیاد. مدتی بود حس می کردم زندگی خیلی پوچ هست و من نمی تونم دیگه ادامه بدم هیچ امید و انگیزه ای نداشتم. از موقعی که پایان نامه رو شروع کردم یه کم امیدواریم به زندگی بیشتر شده است. دیشب هم یه کتاب شروع کردم برای خوندن به نام "خود سازی" کتاب جالب و جذابیه کلا من مکسول رو دوست دارم قبلا هم کتاب ازش خونده بودم تا چند روز حس خوبی داشتم. بیشتر در زمینه رهبری و مدیریت کتاب داره. می خوام این هفته سالاد ماکارونی، سالاد الویه و ذرت مکزیکی برای خودم درست کنم. باید بیشتر آشپزی کنم و مود بهتری برای زندگی کردن بسازم. 

پایان نامه

امروز یه نمه وقت گذاشتم و نشستم پایان نامه رو شروع کردم. انتخاب موضوع رو نهایی کردم و چکیده رو هم نوشتم. تصمیم دارم روزی یک صفحه بنویسم و این غول بزرگ رو به قطعات ریز ریز بشکنم تا بتونم تمومش کنم. چندان وقت نمی‌گیره اگه دقت و حوصله به خرج بدم و هر روز وقت بذارم بالاخره می تونم این غول بی شاخ و دم رو از زندگیم حذف کنم. یه جورایی احساس می کنم من این روزها باید سه تا نقش رو همزمان بازی کنم. نقش پدری که کار می کند. نقش مادری که غذا درست می کند و نقش فرزندی که درس می خواند و باید هر سه نقش را به درستی انجام دهم. اگر بتوانم پایان نامه را بنویسم و مدرکم را بگیرم در درآمدم هم تاثیر مثبتی خواهد داشت و این خودش انگیزه ای است برای من، از طرفی در سایت دانشگاه دیدم چهار نمیسال فرصت داریم و من دارم به پایان ددلاین نزدیک می شوم. که این هم یه جورایی کار رو برای من فورس ماژور میکنه و مجبور به انجام دادن آن تحت هر شرایطی هستم. امیدوارم با قانون یک صفحه در یک روز تا پایان دی ماه بتوانم این پروژه را تمام کنم. خلاصه که پاییز پایان نامه‌ای خواهم داشت.

روز سخت

به قدری امروز روز کاری سختی بود که حد نداشت. صبح اصلا نای بلند شدن نداشتم یک ساعت دیرتر بیدار شدم البته دیشب هم دیر خوابیدم. با یک ساعت تاخیر رسیدم سرکار، هر چه تلاش کردم انرژی خودمو جمع کنم نشد که نشد. روز یکشنبه هم همش فیلم دیدم، سریال سرگیجه رو دیدم. سریال متوسطی بود. روز شنبه هم خیابان ولی عصر گردی داشتم از نکات جالبش جاهایی که مامور ایستاده بود و خانم ها بدون حجاب خیلی ریلکس در رفت و آمد بودند. خیلی دلم می خواست کسی از این صحنه ها فیلم می گرفت و نشون می داد تو شبکه های اجتماعی طوری که آدم ها حس کنند ایران اونقدر هم کشور بدی نیست. میشه توش نفس کشید و پلیس ها گاهی اصلا به مردم کاری ندارند اما همیشه سمت دارک داستان نشون داده میشه اونم با سیاه نمایی و اغراق شدید، یه جوری که حس می کنی اینجا جای نفس کشیدن نیست و داری خفه میشی. من خیلی خوابم میاد نمی دونم میکشم سر کار بمونم یا نه ولی باید تحمل کنم و خودم رو سرگرم کنم.