The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground
The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground

سختی زندگی

امروز ادامه کارگاه‌های آقاجانی رو گوش دادم. به این نتیجه رسیدم که حیف پولی که واسه این کارگاه‌ها رفت. از شرکت بهم زنگ زدن و اطلاعات یه سهم دادند گفتن ان ای وی رو حساب کن و برامون بفرست، از اول اردیبهشت هم نمی خواد بیای. همین طوری فعلا دورکاری بهت پروژه میدیم. یه کم دلسرد شدم. حس می کنم دوباره باید در جست و جوی کار باشم و بازیچه هستم. سر این ماجرا حالم گرفته شد. دختر صاحبخونه هم یه پیام داد قبض آب اومده بود که سهمم رو واسش فرستادم. اجاره این ماه هم معضلی هست که نمی دونم با این بیکاری چجوری تامین کنم، یه کم پس انداز دارم واسه دلگرمی ولی خوب هنوز نمی دونم چیکارش کنم. خدایا خودت بهم صبر بده و توانی که بتونم این روزها رو سر کنم. فعلا یه چای گذاشتم بلکه کمی حالم بهتر بشه. 

تغییر رفتار

امروز یه سری از کارگاه‌های مهرداد آقاجانی رو گوش دادم. بیشتر اعصابم خرد شد و بی حوصله هستم. کل روز رو توی خونه بودم و بیرون نرفتم. اما یه جورایی چنان بی حوصله هستم، که حتی حس بیرون رفتن از خونه هم نبود. با گوش کردن پادکست ها متوجه این موضوع شدم که باگ رفتار من تو این مدت چی بوده، چرا زندگی من اینطوری هست. شاید مشکلی هست که باید حل بشه تا تغییراتی که می‌خوام اتفاق بیفتد. شاید باید رفتارم رو تغییر بدم. باید اساسی فکر کنم ببینم چیکار می‌خوام بکنم، بعد بر اساس اون رفتار سنجیده ای داشته باشم. دیشب به روتین پوست و مو وفادار بودم و اجراش کردم، امیدوارم امشب هم حسش باشه و اجراش کنم.

روتین جدید

می‌خوام یه روتین همیشگی پوست و مو رو شروع کنم از امشب و تا چندماه آتی ادامه بدم. حس می‌کنم خیلی به خودم توجه ندارم، الان می‌خوام به خودم توجه نشون بدم. کتاب‌هایی که تو لیست خوندن بودن رو نتونستم طبق برنامه پیش برم. این دختر همسایه این دو روز اومد خونمون کل برنامه من رو بهم ریخت. خیلی هم استعدادی تو یادگیری نداره و از پایه ضعیف هست. قرار شده فقط برای رفع اشکال بیاد از این به بعد، من واقعا حوصله ندارم یعنی حتی حوصله خودمم ندارم. دلم می‌خواد این یه هفته رو به سبک خودم ریلکس کنم و  استراحت کنم.

دوستی

امروز صبح کمی آمار خوندم. بعدش دختر همسایه با تاخیر یک ساعته اومد باهاش ریاضی کار کردم. بعدش رفتم قنادی سر کوچه چندتا کوکی کشمشی خریدم. خیلی بی حوصله و بی حس هستم اصلا حس هیچ کاری علی الخصوص کتاب خوندن ندارم. قدری توی یوتیوب چرخیدم بلکه زمان بگذره فقط که البته چندان زود نگذشت. دلم یه دوست می خواد که با هم حرف بزنیم بریم بیرون، دوستی که یه جورایی منو از این حال و هوای خونه نشینی دربیاره و تا حدی واقعا هم صحبت خوبی باشه. دفعه پیش با همکارم صمیمی شدم اصلا تجربه خوبی نبود، در واقع وقتی بهش فکر می کنم تنهایی رو ترجیح میدم. با خودم میگم کاش هیچ وقت باهاش دوستی نمی کردم و اصلا هیچ معاشرتی باهاش نداشتم. بگذریم بهش فکر کردم اعصابم بهم ریخت و جدیدا هر روز این سناریو تو ذهن من میاد و کاش می تونستم فراموشش کنم. 

روزمره

دختر همسایه فردا قرار هست بیاد خونمون بهش ریاضی یاد بدم. دو کتاب رو شروع کردم به خوندن، الان که دارم می‌خونم احساس می کنم حسش نیست. نمی‌دونم واسه پریودی هست یا کلا حسش نیست. کشک بادمجون درست کردم خیلی هم زیاد شد، اما سعی کردم همه رو یه وعده تموم کنم که نمونه. کلا از غذای مونده توی یخچال بدم میاد، برای همین سعی می کنم نذارم غذایی وارد یخچال بشه. خسته ام نمی دونم باید چیکار کنم. به استراحت ذهنی نیاز دارم ولی مسئله کار که فعلا تا حدودی حل شد. الان دغدغه ام بیشتر پایان نامه هست. 

املت قهوه خونه‌ای

امروز املت رو با رب گوجه فرنگی درست کردم، طعمش شبیه املت‌های بیرون شد. البته این برای دومین باری بود که درست می‌کردم دیروز درست کردم ولی اونقدر طعمش خوب بود که امروزم برام تازگی داشت و هیچ تکراری نبود. به شما هم توصیه می‌کنم امتحان کنید شاید به مذاقتون سازگار بود و خوشتون اومد. دارم کتاب می‌خونم اسم کتاب "دکترین شوک" هست و با توجه به اینکه خیلی حجیم بود تقریبا دارم به آخراش نزدیک می‌شم. برای استراحت یه چای دارچین برای خودم درست کردم و اومدم وبگردی کنم که بعدش دوباره بتونم برم سراغ کتاب، موضوع کتاب همون طور که در عنوانش اشاره شده ظهور سرمایه‌داری فاجعه محور هست، یه جورایی از تجارب ناموفق خصوصی سازی میگه که در کشورهای مختلف چطوری بوده و چطوری باعث آسیب دیدن بیشتر مردم شده و فقط یه عده خاص که عموما مردم اون کشور هم نبودن ازش بهره بردند. یه جورایی خوندنش زاویه دید آدم رو چند پله ارتقا میده، حداقل با دید خوش بینی سابق خصوصی سازی رو چاره کار نمی‌بینی. هرچند من از فریدمن خوشم نمیاد خوندن این کتاب باعث شد خیلی تمایلی به خوندن چیزی ازش نداشته باشم اگر هم خوندم با نگاه انتقادی باشه. 

پیدا کردن کار

فکر کنم بخش دنبال کار گشتن و جستجو کردن و این داستان‌ها برای من تموم شد. امروز بهم زنگ زدند و گفتند از هفته اول اردیبهشت بیا سرکار، البته گفتن بازم باهام تماس می‌گیرن با جزئیات بیشتر موارد رو میگن. خوشحال شدم و تلفنی بود که بهم حس خوبی داد. برای خودم چندتا کیک یزدی خریدم و جشن گرفتم. 

سردرگمی

امروز رفتم مصاحبه چندان دلچسب نبود. نمی دونم برای مصاحبه بعدی دعوت میشم یا نه ولی یه نمه امید دارم. تو خونه نشستم کتاب خوندم. نمی دونم شاید تاثیر قرص‌ها و داروهاست که قدری بی‌حوصله هستم. خدا لعنت کنه اون کسی که منو به این وضعیت انداخت، هیچ وقت نمی بخشمش هرگز حتی اگر عزیزترین کسم باشد. دلم می خواد با یکی حرف بزنم شاید رفتم مشاوره نمی دونم. از خدا می خوام خودش بهم کمک کنه و شرایط زندگیم رو بهتر کنه طوری که بتونم حداقل نفس بکشم. 

مخلوطی از زندگی

بالاخره برگشتم خونه خودم، امروز چند قسمت مهمونی رو دانلود کردم به یاد چند وقت پیش یه جورایی خودمو سرگرم کردم. عیدی‌هامو هم بردم بانک ریختم به حساب، هر چند رقمش زیاد نبود اما نمی دونم چرا جدیدا کمتر پول نقد نگه می‌دارم و ترجیح میدم پول توی حسابم باشه. یه نمه خرید کردم، سوسیس خریدم و برای ناهار درست کردم. یه نمه موهامو اتو کردم و سعی کردم ابروهامو مرتب کنم. برای خودم چای درست کردم. دلم بازم چای می‌خواد، شاید باز دوباره درست کردم. دندون‌هامو دیشب توی اتوبوس خیلی بهم فشردم چنان دردی داره که نمیشه تخمه خورد، یا چیزی جوید. دیشب یه سری از این سگ‌ها آورده بودن وسیله‌های مردمو باهاش چک می‌کردن خدا خدا میکردم داخل اتوبوس نیان آخه خیلی می ترسم از سگ خصوصا اگه جلوم پارس کنند، یعنی قشنگ سکته می‌زنم. قصد دارم برم بیرون بامیه بگیرم و چای درست کنم. از یه شرکت بهم زنگ زدن برای مصاحبه یکشنبه باید برم، امیدوارم مصاحبه به خوبی پیش بره و این معضل کار من هم حل بشه حداقل یه کورسوی امید در زندگی من مثل نوری در تاریکی باشه. قرص‌هام رو دیروز یادم رفته بود بخورم دیشب همه رو دوبل خوردم. امروز هم رفتم بقیه قرص ها که داروخانه قبلی نداشت گرفتم یارو کلی منو سین جین کرد تا دو تا قرص گذاشت کف دستم، اما بالاخره قرص‌ها رو داد. 

مصاحبه کاری

امروز صبح زود بیدار شدم با چه سختی رفتم نیاوران واسه مصاحبه، حسابی من رو سین جین کردم اسم همه مدیرهای قبلی رو پرسید، حتی از خانواده و تهش گفت شما با اون چیزی که ما می‌خواهیم فاصله دارید. می خواستم برم بازار تجریش بچرخم که بساط دوربین اینا به راه بود و خیلی شلوغ بود نرفتم. خلاصه رفتم شرکت بعدی برای مصاحبه یه تیم چهار نفری بودن خیلی خوش برخورد بودن و خیلی هم اذیتم نکردن، البته با افراد زیادی مصاحبه کردن، نمی دونم چی میشه ولی پرونده جستجوی کار در سال 1401 برای من بسته شد و فردا راهی شیراز میشم. اومدم برای خودم پاستا درست کنم، مواد رو در حجم زیاد استفاده کردم، اینقدر با بدبختی خوردم که در حال ترکیدنم. احتمالا لپ تاپم رو با خودم نمی‌برم.