The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground
The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground

روتین جدید

می‌خوام یه روتین همیشگی پوست و مو رو شروع کنم از امشب و تا چندماه آتی ادامه بدم. حس می‌کنم خیلی به خودم توجه ندارم، الان می‌خوام به خودم توجه نشون بدم. کتاب‌هایی که تو لیست خوندن بودن رو نتونستم طبق برنامه پیش برم. این دختر همسایه این دو روز اومد خونمون کل برنامه من رو بهم ریخت. خیلی هم استعدادی تو یادگیری نداره و از پایه ضعیف هست. قرار شده فقط برای رفع اشکال بیاد از این به بعد، من واقعا حوصله ندارم یعنی حتی حوصله خودمم ندارم. دلم می‌خواد این یه هفته رو به سبک خودم ریلکس کنم و  استراحت کنم.

دوستی

امروز صبح کمی آمار خوندم. بعدش دختر همسایه با تاخیر یک ساعته اومد باهاش ریاضی کار کردم. بعدش رفتم قنادی سر کوچه چندتا کوکی کشمشی خریدم. خیلی بی حوصله و بی حس هستم اصلا حس هیچ کاری علی الخصوص کتاب خوندن ندارم. قدری توی یوتیوب چرخیدم بلکه زمان بگذره فقط که البته چندان زود نگذشت. دلم یه دوست می خواد که با هم حرف بزنیم بریم بیرون، دوستی که یه جورایی منو از این حال و هوای خونه نشینی دربیاره و تا حدی واقعا هم صحبت خوبی باشه. دفعه پیش با همکارم صمیمی شدم اصلا تجربه خوبی نبود، در واقع وقتی بهش فکر می کنم تنهایی رو ترجیح میدم. با خودم میگم کاش هیچ وقت باهاش دوستی نمی کردم و اصلا هیچ معاشرتی باهاش نداشتم. بگذریم بهش فکر کردم اعصابم بهم ریخت و جدیدا هر روز این سناریو تو ذهن من میاد و کاش می تونستم فراموشش کنم. 

روزمره

دختر همسایه فردا قرار هست بیاد خونمون بهش ریاضی یاد بدم. دو کتاب رو شروع کردم به خوندن، الان که دارم می‌خونم احساس می کنم حسش نیست. نمی‌دونم واسه پریودی هست یا کلا حسش نیست. کشک بادمجون درست کردم خیلی هم زیاد شد، اما سعی کردم همه رو یه وعده تموم کنم که نمونه. کلا از غذای مونده توی یخچال بدم میاد، برای همین سعی می کنم نذارم غذایی وارد یخچال بشه. خسته ام نمی دونم باید چیکار کنم. به استراحت ذهنی نیاز دارم ولی مسئله کار که فعلا تا حدودی حل شد. الان دغدغه ام بیشتر پایان نامه هست. 

املت قهوه خونه‌ای

امروز املت رو با رب گوجه فرنگی درست کردم، طعمش شبیه املت‌های بیرون شد. البته این برای دومین باری بود که درست می‌کردم دیروز درست کردم ولی اونقدر طعمش خوب بود که امروزم برام تازگی داشت و هیچ تکراری نبود. به شما هم توصیه می‌کنم امتحان کنید شاید به مذاقتون سازگار بود و خوشتون اومد. دارم کتاب می‌خونم اسم کتاب "دکترین شوک" هست و با توجه به اینکه خیلی حجیم بود تقریبا دارم به آخراش نزدیک می‌شم. برای استراحت یه چای دارچین برای خودم درست کردم و اومدم وبگردی کنم که بعدش دوباره بتونم برم سراغ کتاب، موضوع کتاب همون طور که در عنوانش اشاره شده ظهور سرمایه‌داری فاجعه محور هست، یه جورایی از تجارب ناموفق خصوصی سازی میگه که در کشورهای مختلف چطوری بوده و چطوری باعث آسیب دیدن بیشتر مردم شده و فقط یه عده خاص که عموما مردم اون کشور هم نبودن ازش بهره بردند. یه جورایی خوندنش زاویه دید آدم رو چند پله ارتقا میده، حداقل با دید خوش بینی سابق خصوصی سازی رو چاره کار نمی‌بینی. هرچند من از فریدمن خوشم نمیاد خوندن این کتاب باعث شد خیلی تمایلی به خوندن چیزی ازش نداشته باشم اگر هم خوندم با نگاه انتقادی باشه. 

پیدا کردن کار

فکر کنم بخش دنبال کار گشتن و جستجو کردن و این داستان‌ها برای من تموم شد. امروز بهم زنگ زدند و گفتند از هفته اول اردیبهشت بیا سرکار، البته گفتن بازم باهام تماس می‌گیرن با جزئیات بیشتر موارد رو میگن. خوشحال شدم و تلفنی بود که بهم حس خوبی داد. برای خودم چندتا کیک یزدی خریدم و جشن گرفتم. 

سردرگمی

امروز رفتم مصاحبه چندان دلچسب نبود. نمی دونم برای مصاحبه بعدی دعوت میشم یا نه ولی یه نمه امید دارم. تو خونه نشستم کتاب خوندم. نمی دونم شاید تاثیر قرص‌ها و داروهاست که قدری بی‌حوصله هستم. خدا لعنت کنه اون کسی که منو به این وضعیت انداخت، هیچ وقت نمی بخشمش هرگز حتی اگر عزیزترین کسم باشد. دلم می خواد با یکی حرف بزنم شاید رفتم مشاوره نمی دونم. از خدا می خوام خودش بهم کمک کنه و شرایط زندگیم رو بهتر کنه طوری که بتونم حداقل نفس بکشم. 

مخلوطی از زندگی

بالاخره برگشتم خونه خودم، امروز چند قسمت مهمونی رو دانلود کردم به یاد چند وقت پیش یه جورایی خودمو سرگرم کردم. عیدی‌هامو هم بردم بانک ریختم به حساب، هر چند رقمش زیاد نبود اما نمی دونم چرا جدیدا کمتر پول نقد نگه می‌دارم و ترجیح میدم پول توی حسابم باشه. یه نمه خرید کردم، سوسیس خریدم و برای ناهار درست کردم. یه نمه موهامو اتو کردم و سعی کردم ابروهامو مرتب کنم. برای خودم چای درست کردم. دلم بازم چای می‌خواد، شاید باز دوباره درست کردم. دندون‌هامو دیشب توی اتوبوس خیلی بهم فشردم چنان دردی داره که نمیشه تخمه خورد، یا چیزی جوید. دیشب یه سری از این سگ‌ها آورده بودن وسیله‌های مردمو باهاش چک می‌کردن خدا خدا میکردم داخل اتوبوس نیان آخه خیلی می ترسم از سگ خصوصا اگه جلوم پارس کنند، یعنی قشنگ سکته می‌زنم. قصد دارم برم بیرون بامیه بگیرم و چای درست کنم. از یه شرکت بهم زنگ زدن برای مصاحبه یکشنبه باید برم، امیدوارم مصاحبه به خوبی پیش بره و این معضل کار من هم حل بشه حداقل یه کورسوی امید در زندگی من مثل نوری در تاریکی باشه. قرص‌هام رو دیروز یادم رفته بود بخورم دیشب همه رو دوبل خوردم. امروز هم رفتم بقیه قرص ها که داروخانه قبلی نداشت گرفتم یارو کلی منو سین جین کرد تا دو تا قرص گذاشت کف دستم، اما بالاخره قرص‌ها رو داد. 

مصاحبه کاری

امروز صبح زود بیدار شدم با چه سختی رفتم نیاوران واسه مصاحبه، حسابی من رو سین جین کردم اسم همه مدیرهای قبلی رو پرسید، حتی از خانواده و تهش گفت شما با اون چیزی که ما می‌خواهیم فاصله دارید. می خواستم برم بازار تجریش بچرخم که بساط دوربین اینا به راه بود و خیلی شلوغ بود نرفتم. خلاصه رفتم شرکت بعدی برای مصاحبه یه تیم چهار نفری بودن خیلی خوش برخورد بودن و خیلی هم اذیتم نکردن، البته با افراد زیادی مصاحبه کردن، نمی دونم چی میشه ولی پرونده جستجوی کار در سال 1401 برای من بسته شد و فردا راهی شیراز میشم. اومدم برای خودم پاستا درست کنم، مواد رو در حجم زیاد استفاده کردم، اینقدر با بدبختی خوردم که در حال ترکیدنم. احتمالا لپ تاپم رو با خودم نمی‌برم. 

حال بد

امروز رفتم بیرون، رفتم کتابخونه دانشکده، توی مسیر من حالم بد بود اما خداروشکر اتفاقی نیفتاد. یه ساندویج سوسیس گرفتم خوردم و کمی آب خوردم حالم اوکی شد هر چند صبحانه چندتا خرما خورده بودم اما حالم بد بود. بهتر شدم. بعدش رفتم ترمینال بلیط بگیرم که گفتن روزفروش هست و باید همون روز بیام بگیرم. بعدش رفتم خرید سه تا بلوز خریدم و یک شلوار، رسیدم خونه همه رو پوشیدم خوب بود. بعد هم یه املت درست کردم که گرسنه نمونم فردا و داستانی مثل امروز پیش نیاد. شکلات خریدم بذارم تو کیفم. فردا باید برم دو تا شرکت واسه کار ببینم چی میشه. راستی امروز چشم شور و بچه هاش رو توی کوچه دیدم وقتی رسیدم خونه در باز بود. نباید در رو باز بذاره، حال قفل نمی کنی هیچی حداقل درست ببند. 

دو قطبی

من یه چیزایی می‌دیدم که بقیه نمی‌دیدن. من بر اساس چیزی که می‌دیدم رفتار می‌کردم و متوجه نبودم که بقیه نمی‌بینن در نتیجه از نظر اونا یه جورایی غیرعادی بوده رفتارهای من، راستش اوایل درست درک نمی‌کردم بقیه نمی‌دیدن به همین خاطر گارد داشتم که من رو غیرعادی بدونن. من یه دوره‌ای بیمارستان بودم سر این جریان و الان هم دارو مصرف می‌کنم. امروز دوباره دچار اون حالت شدم با سرچ فهمیدم اینکه دیشب خوب نخوابیدم توی بروزش بی تاثیر نبوده بنابراین مثل بچه آدم اومدم خونه و سعی کردم توی خیابون نباشم و با کسی هم راجع بهش صحبت نکنم. کسی که دوستت داره نگران میشه و بقیه هم برچسب می‌زنن به آدم.دلم می‌خواد خودم مدیریتش کنم. راستش بعد از چندین ماه من تازه امروز پذیرفتمش. قبلا به هیچ وجه نمی‌پذیرفتمش و شاکی بودم چرا منو بردن بیمارستان و اصلا دکترا درست تشخیص ندادن. من گاهی یه چیزایی می‌بینم که بقیه نمی‌بینند این جور وقتا نباید غیرعادی رفتار کنم. باید خودمم تشخیص بدم چه موقع شرایط عادی هست برام چه موقع غیرعادی. باید روی ساعت خوابمم کار کنم. دلم می خواست با یکی حرف بزنم از اون جایی که کسی ندارم نوشتم بلکه ذهنمو بتونم مرتب کنم. من یک دو قطبی هستم.