شستن لباسها همیشه برای من در دسته کارهای سخت قرار دارد. سخت از این جهت که واقعا کار طاقت فرسایی است که مدام پشت گوش میاندازم و فقط وقتی انجامش میدهم که دیگر چارهای جز شستن لباسها برایم باقی نمانده باشد. روز پنج شنبه از صبح که بیدار شدم مدام شستن لباسها را به تعویق انداختم. عصر شروع به شستن لباسها کردم. با اینکه موزیک پخش میشد، اما همچنان انگیزه کافی برای ادامه کار نداشتم و حوصلهام سر رفت. لباسها را رها کردم و شروع کردم به نت گردی و بعد هم تنقلات خوردم. سپس دوباره سراغ لباسها رفتم و بعد دوباره تلفن زنگ خورد و من نیم ساعت تلفنی با خواهرم صحبت کردم و مجدد به سراغ لباسها رفتم. باورم نمیشد این کار را با چه مشقتی انجام دادهام. بعد هم برای دادن پاداش به خودم با ته مانده هات چاکلت توی شیشه تصمیم گرفتم قاعده زندگی بدون کافئین را بشکنم و خودم را به یک هات چاکلت دعوت کنم. اما آب جوش باعث شد ماگ برفی بلوریام ترک بردارد و هات چاکلت نیز به هدر رفت. این هم برشی از زندگی و تلاش برای شادی اندک که در نطفه خفه شد. روز جمعه لیست همه کارهایی که باید انجام میدادم را نوشتم و سعی کردم بیشتر آنها را انجام بدهم. هنوز برای بلند شدن از رختخواب مشکل دارم هم در روزهای کاری و هم در روزهای تعطیل و تقریبا معضل هر روزه من برخاستن از خواب است. با توجه به اینکه هر چه جلوتر میروم ابعاد تاریک تری از خودم مشاهده میکنم، فکر میکنم که فاز افسردگی در زندگی روزمره جریان دارد و برای رهایی از آن باید خودم را وادار به انجام کارهای کوچک کنم تا از سستی و رخوت دوری گزینم.
موفق باشی
متشکرم.
به قول معروف قورباغه ت رو اول غورت بده
سعی می کنم زشت ترین قورباغه رو زودتر قورت بدم اما بیشتر وقت ها نمی تونم و واسه آخر میمونه.