هفته گذشته مدیرم از من خواست برای بازدید از یک کارخانه که سهامدارش هستیم به تبریز بروم. این سهم را همکارم تحلیل میکرد، قاعدتا او باید میرفت، اما به علت بیماری که داشت، نرفت. من که قبلا این سهم را تحلیل کرده بودم و با آن شرکت آشنایی داشتم جایگزین شدم. کمی بعد متوجه شدم مسیر رفت و برگشت با هواپیما است. من فوبیای پرواز دارم و در زندگی همیشه از پرواز فرار کردهام. تصمیم گرفتم با این ترس مواجه بشم. یک ویدیو راجع به ترس از پرواز دیدم. قبل از پرواز نیز قرص پروپرانولول و دیگر داروهایی که به لحاظ ذهنی مرا آرام کند، مصرف کردم. تجربه پرواز به آن شدتی که من از آن وحشت داشتم نبود. حس میکردم اگه از پنجره بیرون رو نگاه کنم و ارتفاع رو ببینم، حس میکنم زیر پام خالی هست. اما خوشبختانه کنار پنجره نبودم و با دیدی مایل بیرون را میدیدم و چون نشسته بودم احساس میکردم پاهایم روی زمین است. با توجه به اطلاعاتی که به دست آورده بودم، متوجه شدم اکثر سوانح هوایی در مراحل تیک آف و لندینگ اتفاق میافتد و معمولا پس از اوج گرفتن سیستم اتوپایلوت فعال است. ساعت پروازم صبح بود و من استرس مواجهه با توربولانس رو داشتم. حس میکردم ممکن هست به خاطر طلوع خورشید تغییرات دمایی هوا داشته باشیم. خوشبختانه اتفاقی نیفتاد و من سقوط نکردم. در مسیر بازگشت نیز خلبان از ابرها و اختلاف دما صحبت میکرد. خودم را برای توربولانس آماده کرده بودم. در مسیر رفت جلوی هواپیما بودم و این بار صندلی انتهایی هواپیما نشسته بودم. خلبان با مهارت بالا افزایش و کاهش ارتفاع داد و ابرها را پشت سر گذاشتیم و پس از مدت کوتاهی در تهران بودم. راستش مأموریت کاری بازدید از یک کارخانه و معدن بود. زمان کوتاه برای خرید، دیدن رود ارس و اقامت در هتل از جذابیتهای سفر بود. این سفر یکی از بحرانهای زندگی من که فوبیای پرواز بود را حل کرد. ما سهم مربوطه را طبق نظر تحلیلگر آن میفروشیم. سابقا که تحلیل آن بر عهده من بود همیشه با فروش آن مخالفت میکردم. امروز که به شرکت رسیدم. پس از مدتی متوجه شدم که جلسه تحلیل چهارشنبه برگزار نشده و امروز هشت صبح است. منتظر بودم تا جلسه تشکیل شود که گزارش سفر را بدهم. پس از مدتی جلسه تشکیل نشد و من فکر کردم که جلسه ساعت یک برگزار میشود. اما حوالی ساعت یازده متوجه شدم امروز جلسه تشکیل نمیشود. یکی از همکارانم راجع به خبری که از شرکت مذکور در بازار آمده بود سوال کرد و من اطلاع کامل داشتم. گویا آنها سهم را فروخته بودند. من را صدا کردند که گزارش بدهم. وقتی وارد اتاق مدیر شدم بهم گفت مگه من تو رو فرستاده بودم عروسی که چیزی نگفتی من امروز یک میلیون سهم فروختم. من هم گزارش کامل شرکت و سفر رو بهش دادم و راجع به اینکه منتظر بودم اطلاعات رو تو جلسه بدم و جلسه تشکیل نشده گفتم. در پایان هم گفتم من همیشه مخالف فروش این سهم بودم. گویا سهم با آمدن خبر صف خرید شده بود در بازار منفی و اینها عصبانی بودند که فروختهاند. تازه قیمت کارشناسی که همکارم داده بود در ذهنم هزار و نهصد تومان بود و صبح قیمت سهم را دیدم که هزار و هشتصد تومان است، با خود گفتم احتمالا زیر دو هزار تومان نمیفروشند. خودم دیشب در فکرم بود که بگویم تا دو هزار و دویست تومان دست نگهدارید و چیزی نفروشید تا گزارش کارشناسی مجدد آپدیت شود. مدیرم به شدت عصبانی است. شاید انتظار داشت میپریدم اتاقش و به او گزارش میدادم. اما من صبح او را در آسانسور دیدم. به جز سلام چیزی نگفت و حتی راجع به سفر چیزی نپرسید. من این احساس را داشتم که حتما گزارش من برایش مهم نیست. کما اینکه حین دادن توضیحات به دو مدیر بالادستی خودم و اینکه زیادی خوشبین هستم و عقیده آنها همچنان فروش است، مواجه شدم. سعی کردم قانعشان کنم که دست نگهدارند. اما همچنان مغضوب هستم که به موقع گزارش ندادهام.