در دوران جنگ که بورس تعطیل شد، کار ما هم تعطیل شد. راستش با یه بحران جدید به نام از دست دادن شغل روبهرو بودم. دوست داشتم فیلد کاریم رو تغییر بدم که تو چنین شرایطی نگران هزینههای روزمره نباشم. بدین سان تصمیم گرفتم یه دوره حسابداری ثبتنام کنم که امروز اولین جلسهاش شروع میشه. یه دفتر و خودکار جدید گذاشتم توی کیفم و مثل اون دورانی که ذوق ماه مهر رو داشتم، دل تو دلم نیست که برم سر کلاس بشینم. راستش دیروز فرصت نشد یه ساندویج برای امروز تدارک ببینم که از پس کلاس بربیام. دارم فکر میکنم به ته مانده موجودی کارتم شبیخون بزنم و یه خوراکی ساده بگیرم تا ضعف نکنم. راستش به لحاظ جسمی چندان توان ندارم و فکر میکنم دارم وارد فاز افسردگی میشم. از این رو خودم رو مجبور میکنم که تحت هر شرایطی از رختخواب دور بشم. نباید تو خونه بمونم که رختخواب برای من در دسترس باشه. قبلا در یک کتاب مربوط به طب سنتی میخوندم که نوشته بود خواب سرد هست و سردی عامل تمام بیماریهاست. من که همیشه خواب به خاطر شرایط روحی که اون موقع ازش بیخبر بودم برام پناهگاه امن بود. از آن پس سعی میکردم کمتر بخوابم و بیشتر بیدار باشم. الان هم برای فرار از تشدید افسردگی سعی میکنم کمتر بخوابم و خوابیدن رو به شب محدود کنم. هر چند دیروز کمی حالم خوب نبود و بعد از ظهر خوابیدم اما این شکستن قوانین رو دوست ندارم. باید روی خواب شب باکیفیت کار کنم. البته تجربه بهم نشون داده هر بار که نور گوشی به چشمم نمیخوره مغزم راحتتر به خواب میره و خواب عمیق رو تجربه میکنه، اما نور آبی موبایل در تاریکی تا مدت زیادی در خوابم اختلال ایجاد میکنه. کاش میتونستم حتی تا شعاع دورتری موبایلم رو نگه دارم برای اینکه خواب راحتتری داشته باشم. امروز دیر رسیدم شرکت، دلم نمیخواد لیست تاخیرهام زیاد بشه. کاش بتونم تلاش کنم صبحها بدون هیچ دردسری راحت از خواب بیدار شم و این قدر به رختخواب نچسبم. طوری پتو رو بغل نکنم انگار که هرگز نمیخوام ازش جدا شم و رها شدن ازش و پیوستن به کار و زندگی حکم مرگ رو داره واسم و با این خیال مدت بیشتری در رختخواب بگذرانم و روزم را دیرتر از حالت معمول شروع کنم. اون روزی که بتونم خوابم رو کنترل کنم، قطعا روز باشکوهی هست و باید واسش جشن بگیرم.