یکی از مهمترین مسائلی که افراد دوقطبی باهاش درگیر هستند، رنج بیتعادلی در موضوعات مالی است. رگههایی از ولخرجی و خساست رو به شکل افراطی دارند و هیچ وقت تعادل رو در زندگی تجربه نمیکنند. من ذاتا موجود ولخرجی هستم و اگر پول در حسابم باشد تا آن را به صفر نرسانم از پای نمینشینم. بنابراین پول را از دسترس خودم دور میکنم تا جلو خرجهای بیهوده هوسگونه را بگیرم و آن را کنترل کنم. شاید خرید خانه موضوع جذابی برای پسانداز و سرمایهگذاری بود. اما مدتهاست که از خریدش تا حدودی منصرف شدهام. در مورد مکان زندگی در تهران چندان مطمئن نیستم. به علاوه خانهای ایدهآل میخواستم در منطقهای خوب، با متراژ بالا و نوساز که با بالا رفتن قیمتها تا حدودی از دسترس من خارج شد. تازگیها متوجه این مسئله شدهام که مغز من به نور به شدت حساس است. نور کم و روزهای ابری مرا به فاز افسردگی پرتاب میکند. دلم از این خانههایی میخواهد که تماما شیشه است و ویوی جالبی دارد که بتواند نور را به داخل خانه با شدت بسیار وارد کند، از خانه ایدهآلم دورم و باید برای آن بیشتر تلاش کنم. از زمانی که در فارکس چند هزار دلار از دست دادم، رویه زندگی من تغییر کرده و فشار بسیار زیادی سمت هزینهها افتاده است. در حالی که قبلا هیچ وقت این طور نبود. یه خروجی اکسل از معاملاتم در بورس گرفتم، متوجه شدم فقط حدود چهار درصد از معاملات من با زیان همراه بوده است. دلیل موفقیت من در بورس چیه و چرا نمیتونم در فارکس به همون اندازه موفق باشم و مدام زیان میدم. معمولا در بورس من با یه کندل در روز طرفم اما در فارکس چون در تایم فریم ام یک معامله میکنم با هزار و چهارصد و چهل کندل مواجه میشوم. تحلیل یه کندل ساده است و به لحاظ روانی قدرت کنترل بر خودم و تصمیم گیری رو دارم. اما در فارکس بین کندلها گم میشوم و قدرت کنترل بر احساسات خود را از دست میدهم. در بورس چیزی به اسم لوریج نداریم بنابراین بحث مدیریت سرمایه محلی از اعراب نداره اما تو فارکس ضعف من در این بخش خودش رو به شدت نشون میده. به علاوه در بورس من به شدت روی بخش تحلیل بنیادی، تحلیل تکنیکال و تحلیل سنتیمنت بازار تسلط دارم، گاها آسترولوژی هم استفاده میکنم و قسمت روانشناسی بازار هم خوب مدیریت میکنم. در فارکس در همه این داستانها نیاز دارم خودم رو به شدت تقویت کنم و دانشم رو ارتقا بدم تا بتونم اونقدری بر بازار مسلط باشم که از هر موقعیتی در جهت سودآوری استفاده کنم. مثلا توی همین فروردینماه اینقدر دقیق اخبار مذاکرات رو دنبال میکردم که قبل از هر مذاکره نبض بازار دستم بود که بعدش قراره چی بشه، اما الان دیگه دنبال نمیکنم چون اصلا سهم ندارم و دلیل نداره با دنبال کردن اخبار برای خودم استرس تولید کنم. شاید مهمترین هدف من در زندگی برای امسال این هست که دانشم رو چه به لحاظ روانشناسی بازار، مدیریت سرمایه، تحلیل تکنیکال، تحلیل بنیادی، تحلیل سنتیمنت و آسترولوژی مالی در بازار فارکس ارتقا بدم و معاملاتم رو با بالاترین سود ممکن ببندم. دقیقا همون رفتاری که تو بورس دارم و چنان تسلطی دارم که حس میکنم هیچ کس به اندازه من نمیتونه اینقدر دقیق تحلیل کنه باید همون آدم رو از خودم تو بازار فارکس کپی کنم. نباید یه آدم دیگه باشم، تو بازار فارکس من الان خوک هستم، دلم میخواد خرس باشم. توی بورس گاو هستم. توی وال استریت چهار تا حیوان در بازارهای مالی داریم، گاو و خرس که همواره در حال سود هستند. گاوها از بالا رفتن قیمت سود میبرند و خرس ها از پایین رفتن قیمت سود میکنند. خوکها موجوداتی طمع کار هستند که معامله در سود را به امید سود بیشتر رها میکنند و سپس معامله در زیان فرو میرود. گوسفندها افرادی هستند که دنبالهرو دیگران هستند، از خود دانشی ندارند و زمانی که زیان میکنند تازه شروع به ناله کردن میکنند. گوسفندها و خوکها زیر دست و پا له میشوند. از اون روزی که سخنرانی عراقچی در کارنگی لغو شد، تمام سهامی که قابلیت فروش داشت را فروختم و از بازار خارج شدم. فردایش نیز سهامی که بسته بود و باز شد را نیز فروختم و موجودیام در بورس صفر شد. احساس میکردم مذاکرات به جایی نمیرسد، چون همان روز وزارت خزانهداری ایالات متحده دو نفر را در ارتباط با فروش نفت تحریم کرد و حتی جلسه چهارشنبه لغو شد. وقتی در جلسه به همکارانم میگفتم به خاطر این وقایع به بازار خوشبین نیستم آنها به من میخندیدن و مجدد سهم میخریدن. حالا که بعد از گذشت دو هفته این جو تازه به بازار تزریق شده که ممکنه مذاکرات نتیجه نده بیشتر احساس قدرت میکنم، از اینکه این قدر دقیق منابع و اخبار رو پیگیری میکنم و زودتر از همه متوجه تغییرات میشم حس خوبی دارم. این بخشی از قدرت یک دو قطبی هست. اما چون یک کاری هست که انرژی زیادی از من میگیرد، مواقعی که خودم قصد خریدوفروش ندارم اصلا اخبار را دنبال نمیکنم. در دنیایی زندگی میکنم که گویی انگار اخبار وجود ندارد، البته به خاطر تشدید استرس و بدتر کردن شرایط بیماری واقعا باید از اخبار دوری کنم. تقریبا از هفته پیش دیگر اخبار را دنبال نکردم حتی قیمتها را هم چک نمیکنم گویی اصلا اهمیت ندارند. هیچ از بازار نمیدانم. این عدم تعادل در دنبال کردن اخبار هم در من هست. بخوام ته داستان در بیارم چند تا تحلیل سیاسی گوش میدم و همه منابع رو چک میکنم. بخوام بی خبر باشم حتی یه منبع خبری هم چک نمیکنم. یا صدمو میذارم و همه انرژیم رو متمرکز میکنم و همه چی میدونم یا صفر هستم و هیچ اطلاعی ندارم. به قول غزاله علیزاده تاب ایستادن در میان بام در ما نیست همیشه باید از یک طرف بیفتیم. چند روز دیگه سالروز مرگ غزاله است، اون تو جواهرده خودش رو حلق آویز کرد و گفته بود خسته شده از اینکه کلید توی قفل میچرخاند و آن سمت در هیچ کس منتظرش نیست. چیزی که برای غزاله آزاردهنده بود، برای من خوشایند بود. اینکه هیچ کس منتظرت نباشد شاید غمی در خود نهفته داشته باشد اما احساس رهایی و آزادی دارد. من دوباره به روزهای مشقت و سختیهای مالی افتادهام. پس از پرداخت اجاره نزدیک دویست دلار از باقیمانده پولم را در فارکس صفر کردم. یکی از خوانندگان وبلاگ به من پیشنهاد داد پادکست وای از دنیای دو قطبی رو گوش بدم. ایشون میگفتن یه دو قطبی هیچ وقت از اشتباهاتش درس نمیگیره و اونا رو تکرار میکنه. من این بعد رو تو خودم خیلی کم دیده بودم ولی تو فارکس در حد فاجعه خودش رو نشون داد. کلا وقتی درگیر احساسات میشم این بعد در من خیلی مشهود میشه که نمیتونم تفکیک کنم و از اشتباهاتم درس نمیگیرم. حالا یه موجود بدبخت بیپول هستم که حتی از همکارم پول قرض گرفتم و تا آخر ماه استرس گذران زندگی در حد بخور و نمیر دارم. آن قدر که برای پرداخت هزینه حملونقل دچار احساس نااطمینانی هستم آیا تا آخر ماه توان رفتن به سر کار دارم و از پس هزینه مترو و اتوبوس برمیآیم. دیگر حتی به خانوادهام هم برای کمک کردن رجوع نمیکنم، چون چند بار مادرم تذکر داده که تو باید یه حدی از پولت را نگه داری برای روز مبادا و معاملات پر ریسک انجام ندهی و همان تابستان مرا برای همیشه از فعالیت در بازار فارکس منع کرد. راستش حوصله سرزنش و حرفهایش را ندارم برای همین دلم نمیخواد در ازای له شدن چند باره شخصیتم درخواست پول کنم. این عدم تعادلی که تو کل زندگی گریبان من رو گرفته با یه لیتیوم حل میشه، اما سر خوردن همین قرص کوفتی هم سرکش هستم. مقاومت میکنم چون خلاقیت و قدرت فکر کردنم رو از دست میدم میشم مثل آدمی که هیچ ایده و نظری از خودش ندارد. گاهی با خودم فکر میکنم مگر میشود و مگر بدبختتر از من در دنیا هست، با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنم که هیچ کس نمیتواند واضح درکش کند و همه اینها به خاطر کمبود مادهای به نام لیتیوم در مغز است، چرا در خلقت من لیتیوم تنظیم نشد تا بتوانم مثل همه آدمها راحت زندگی کنم. قبلا احساس متفاوت بودن به من لذت میداد الان که متوجهم به خاطر بیماری است بیشتر به من رنج میدهد.