The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground
The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground

ماجرای پرفنازین

سه‌شنبه صبح که بیدار شدم، تمام بدنم درد می‌کرد. کمردرد شدیدی داشتم و توان برخاستن از رختخواب و آماده شدن را نداشتم. پس از چند ساعت تلاش برای برخاستن از رختخواب و ناکامی‌های فراوان بالاخره به مدیرم پیام دادم و شرح واقعه دادم برای اینکه مرخصی روزانه بگیرم. حوالی ساعت سه بود که زن‌دایی‌ام پیام داد و آدرس منزل را می‌خواست. گفت دارویی دارد که فقط به آدرس تهران می‌فرستند. من نیز آدرس شرکت را دادم و توضیح دادم که بیشتر اوقات خانه نیستم. گفت شماره تلفن تهران را می‌خواهد. شماره شرکت را دادم. شب قبل مادرم گفته بودم که دایی مریض شده است و مدتی است سر کار نمی‌رود. تصورم این بود که احتمالا دارو را برای دایی می‌خواهد. بعدا متوجه شدم دارو را برای خودش می‌خواهد. گفتم بالاخره کسی بر اساس امیدی که به من داشته درخواست کمک کرده، شایسته نیست او را از خود ناامید کنم. پس از مدتی گویا موفق به دریافت دارو نشده بود. از سایتی که می‌خواست دارو را بگیرد. آدرس سایت را داد و پروسه را به من محول کرد. به او گفتم اطراف خانه‌ام داروخانه زیاد است. با آن حال که آن روز شرکت نرفته بودم، تصمیم گرفتم از خانه خارج شوم در حالی که غذا روی گاز بود. متوجه شدم در حسابم آن‌قدری پول نیست که به جست‌وجوی دارو بپردازم. از دوستی پول قرض گرفتم. آن روز دو ساعت هجده داروخانه اطراف خانه را سر زدم. حتی به داروخانه هلال احمر نیز رفتم. فقط یک داروخانه دو ورق پرفنازین چهار میلی‌گرم آزاد به من داد. نسخه دوازده ورق بود. با بدنی کوفته که داشت منهدم می‌شد از شدت درد، به خانه بازگشتم. خوشبختانه غذایم نسوخته بود. فردای آن روز بعد از کارم به آدرس سایتی که داده بود و در ونک بود، رفتم.  با یک ساختمان مسکونی مواجه شدم. حتی زنگ زدم و کسی جواب نداد. آن اطراف به ده داروخانه سر زدم و یکی از آن‌ها دو ورق پرفنازین آزاد بهم داد. پس از جست‌وجوی بیست و هشت داروخانه در دو روز متوالی چهار ورق پرفنازین داشتم. با بدنی کوفته سوار اتوبوس شدم. پس از رسیدن به مسیری که دوباره باید اتوبوس عوض می‌کردم. یک داروخانه در مسیر بود که به آن هم سر زدم و نداشت. وقتی به نزدیک خانه رسیدم، متوجه شدم یک داروخانه چند کوچه آن طرف‌تر است که باید سر بزنم. با آن حال خسته مسیری را پیاده رفتم. داروخانه مدتی بود که تعطیل شده بود. با کمک سایت دارویاب متوجه شدم که یک داروخانه در رباط کریم داروی مورد نظر را دارد. صبح روز بعد با یکی از دوستان از طریق مترو و تاکسی به رباط کریم رفتیم. نسخه موردنظر تامین شد. علاوه بر آن سه جعبه هم آزاد گرفتیم. کمی در رباط کریم چرخیدم تا غروب آن را تماشا کنیم و به تهران بازگردیم. در آنجا نیز هر داروخانه‌ای دیدیم باز هم پرفنازین جستجو کردیم. یک داروخانه سه ورق پرفنازین دو میلی‌گرم به ما داد. به تهران بازگشتیم. حالم چندان مساعد نبود بدن درد داشتم. دوستم پیشنهاد داد که به خانه آن‌ها بروم. من که در خود نمی‌دیدم بتوانم خود را با آن حال به خانه برسانم پذیرفتم. نزدیک خانه آن‌ها به داروخانه رفتم و داروهای خودم که همراهم نبود را مجدد گرفتم که شب بدون دارو نمانم. آن شب در حال فیلم دیدن تا حوالی صبح بیدار بودیم و ظهر روز بعد از خواب بیدار شدیم. از آن‌جایی که شب قبل لباس‌هایم را آن‌جا شسته بودم و خشک نشده بود. تا عصر باید منتظر می‌ماندم تا لباس‌ها خشک شود که بتوانم دوباره بپوشم. دوستم گفت بمان فردا صبح با هم می‌رویم. من که به خاطر بی‌حالی که داشتم در خود نمی‌دیدم به خانه بروم قبول کردم. گویا هراس داشتم از به خانه رفتن. پریود بودم و کثیف بودم دلم می‌خواست به حمام بروم. از او خواستم با من بیاید تا جایی نزدیک خانه‌اش لباس بگیرم. برای خرید لباس پول کافی نداشتم و ناچارا از دوستم پول قرض گرفتم. همین که لباس خریدیم و به خانه بازگشتیم چنان حالم بد شد که نای حمام رفتن نداشتم. بدنم خالی کرده بود و نمی‌تونستم درست نفس بکشم. با بخور و دمنوش و عدسی کمی حالم بهتر شد. سپس حمام نرفته خوابیدم. امروز نیز مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم داروها را پست کردم. داشتم به این فکر می‌کردم که در ابتدا قصد کمک داشتم. فکر می‌کردم اگر کسی به دارویی نیاز دارد و سی سال است آن را مصرف می‌کند. حتما برای حال پایداری که الان دارد تلاش بسیاری کرده و در نبود دارو آرامش زندگی خود و اطرافیانش به هم نریزد. من دیگری را دیدم و نیت کمک داشتم. اما خودم را ندیدم. من بیمار بودم و در رنج و سختی با جسمی رنجور کشان کشان داروخانه‌ها را در جستجوی پرفنازین می‌گشتم. از دو نفر پول قرض گرفتم. چهار روز از زندگی‌ام در حاشیه این جست‌وجوها برای خودم نبود. گویی تمام زندگی تعطیل شده بود. امروز مرخصی ساعتی گرفتم. حتی برای گرفتن پول دارو هم تعارف کردم و شماره کارت ندادم. امروز هم هزینه پست را دادم. داشتم به این فکر می‌کردم که من نیت کمک به دیگری داشتم اما گویی خود را ندیدم. از طرفی به خود دلداری می‌دهم و می‌گویم کمی بزرگ فکر کن و یاد آن خاطره‌ای می‌افتم که دوستی می‌گفت برای یک کودک کار در خیابان غذا خرید و او غذایش را با گربه‌ها تقسیم کرد. چیزی که قند در دلش آب کرده بود بزرگی آن کودک بود که در حالی که خود غذا نداشت. حاضر بود غذایش را با گربه‌ها شریک شود. 

شوق آفتابگردان‌ها

امروز در حد چند دقیقه‌ی محدود گذرم به خیابان انقلاب افتاد. گل‌فروشی دیدم که آفتابگردان می‌فروخت. با دیدن آفتابگردان‌ها نگاهم روی آن‌ها متوقف شد. چقدر زیبا بودند و من را سر ذوق می‌آوردند. دلم می‌خواست چند شاخه آفتابگردان بخرم، اما چون باید به شرکت برمی‌گشتم، چندان خرید آفتابگردان عاقلانه نبود. اما دلم را پیش آفتابگردان‌ها جا گذاشتم. امروز صبح وقتی در بی‌آرتی بودم با نگاهم خورشید را همراهی می‌کردم. چقدر دلم می‌خواد زیر آفتاب بخوابم. حرارت و گرمای خورشید را با پوست تنم حس کنم. با دیدن زردی برگ درختان احساس می‌کنم بخشی از پاییز را از دست داده‌ام. باورم نمی‌شود، مهرماه تمام شد و من حتی یک بار در خیابان قدم نزدم. همیشه سریع به خانه رفتم، بدنم کشش پیاده‌روی نداشت. احساس ضعف می‌کردم. چند وقت پیش یک ولاگ می‌دیدم که بلاگر محبوبم با خرید چند ماگ نارنجی به استقبال پاییز رفته بود و ویترین ماگ‌هایش را با ماگ‌های پاییزی پر کرد تا به استقبال پاییز برود. من نیز به خودم قول دادم ماگ پاییزی بگیرم برای استقبال از پاییز، اما به خاطر حال نامناسبم گویی دغدغه داشتن ماگ پاییزی به دست فراموشی سپرده شد. چقدر دلم می‌خواهد این پاییز را زندگی کنم. بخشی از پاییز را ازدست داده‌ام، اما دلم نمی‌خواهد باقی پاییز را از دست بدهم. شاید فقط از پاییز میوه‌هایی همچون نارنگی، پرتقال و خرمالو را تجربه کردم. همچنین سبزیجاتی چون کدو حلوایی، چغندر، شلغم و ترب سیاه را امتحان کردم. مربای زرشک و ترشی زالزالک نیز درست کردم. فکر می‌کنم در بخش خوراکی‌ها حسرت پاییزی من کمتر است. دلم یک لباس پاییزی هم می‌خواهد. کاش پاییز به اندازه تمام روزهایی که از دست دادم کش بیاید و بتوانم نهایت لذت ممکن را از این فصل زیبا ببرم.

نشانه‌های بهبودی

پس از ناامیدی از پزشکان، تصمیم به خود درمانی گرفتم. از آن‌جایی که احساس می‌کنم غذاها به خاطر طبیعی بودن، بیشتر به بدن کمک می‌کنند. سعی کردم با بیماری‌ام شبیه یک ویروس سرماخوردگی رفتار کنم. دو هفته‌ای می‌شود که هر شب شلغم می‌خورم. از مدت‌ها قبل نیز صبح‌ها سیب می‌خورم. چند بار آش گندم درست کردم. به علاوه هر شب بخور اکالیپتوس میدم. همچنان داروها رو استفاده می‌کنم. سعی می‌کنم غذایم به لحاظ ارزش غذایی در سطح مطلوبی باشد. بیش از یک ماه می‌شود از ماسک استفاده می‌کنم. لباس گرم می‌پوشم. در یک ماه اخیر تقریبا همیشه جوراب پوشیدم به جز مواقعی که در حمام بوده‌ام. بیشتر مواقع نیز از کلاه استفاده می‌کنم. دمنوش‌های متنوعی را امتحان کردم. می‌دانید قبلا یک نان بربری می‌خوردم به سرفه شدید می‌افتادم. حتی روزهایی بود که نان نخوردم و چند باری نان گرفتم کپک زد و بیرون انداختم. خوردن نان به شدت آزارم می‌داد. متوجه شدم چنان بدنم درگیر بیماری است که به کربوهیدرات و افزایش قند خون فورا واکنش نشان می‌دهد. حتی خوردن لبنیات نیز باعث می‌شد درد شدیدتری رو تجربه کنم. یه روزهایی بود هیچی نمی‌تونستم بخورم. آش گندم تا حدی توانست بهم در بحران بدون نان زندگی کردن کمک کند. به شاخص گلیسمی حساس شده بودم. حتی یک بار نان جو صد در صد گرفتم اما آن هم باعث می‌شد سرفه‌هایم تشدید شود. خلاصه چند هفته در بحران بدون نان زیستن سعی کردم زنده بمانم. رفته رفته بدنم تا حدی قدرت خویش را بازیافت. حتی از سمنو برای کمک به بازیافتن نیروی بدنم کمک گرفتم. الان کمی بهتر شده‌ام. حداقل می‌توانم یک نان را چند روز بخورم و کپک نمی‌زند. آن قدرها هم از خوردن نان به سرفه نمی‌افتم. اما تا حدودی حواسم هست که در مصرف کربوهیدرات و لبنیات به شدت محتاط باشم. به لطف تلاش‌ها و مراقبت ها تا حدودی نسبت به قبل بهترم. اما حال خوبم به تار مویی بند است. هنوز هم با خوردن نان به سرفه می‌افتم، فقط شدتش نسبت به قبل کمتر است گویی زنگ خطر همچنان در حالت هشدار است. خیلی با احتیاط و مراقبت شدید با بدنم رفتار می‌کنم. مثل یک بیمار همچنان اصول مراقبتی را رعایت می‌کنم. ولی می‌خوام انرژی مثبت بدم راجع به سلامتی و کمی ترس رو از خودم دور کنم، اجازه بدم کورتیزول در مقام ضد التهاب به وظیفه اش رسیدگی کنه تا بخواد مدام در اثر استرس فعال باشه. تهش اینه می‌میرم دیگه، حداقل الان رو آرامش داشته باشم.