The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground
The Conqueror Worm

The Conqueror Worm

Change changing places, Changes, Root yourself to the ground

حکایت این روزها

امروز صبح اومدم آشغال‌ها رو ببرم بیرون که زن همسایه یک کارتن داد دستم و گفت اینم با خودت ببر، نزدیک سطل زباله، یه زباله‌گرد ایستاده بود که کارتن رو ازم گرفت. زن همسایه جدید کف حیاط داشت فرش می شست. حس خوبی بهشون ندارم بی نهایت پر رو هستند. یه سلام بهشون بدی بی چاره ای مثلا همین کارتنی که داد دستم دومین برخورد زشتش با من بود. بچه هاشون هم کف حیاط هستند و مدام در حال سروصدا کردن هستند. اگه جای مناسب پیدا کنم قطعا میرم. دیروز رفتم سکه بگیرم بهم ندادن گفتن حتما باید کارت ملی داشته باشی و منم دست از پا درازتر راهی خونه شدم. همسایه ها رو مخم هستند. از اون بیشتر کلافه ام که پولم رو درست مدیریت نکردم شاید اگه درست و حسابی سرمایه‌گذاری کرده بودم الان وضعم این نبود و میتونستم به خرید خونه فکر کنم. یه دوره‌ای که بیمار شدم که از دنیا به اندازه یک سال عقب افتادم نتونستم کار کنم. در نتیجه پولی هم پس انداز نکردم که برای روزهای سخت پشتوانه زندگیم بشه. پایان نامه رو مخم هست هر زمان بهش فکر می کنم واقعا دلم می خواد خودمو بکشم. کاش یه شرایطی پیش بیاد بنویسم تموم شه بره. روزهای خوبی نیست تنهام و بی‌پناه و دارم بار زندگی رو به دوش میکشم در حالی که خسته و نالان هستم. دارم سرفه می کنم خداکنه کرونا نباشه من طاقت بیماری رو ندارم. 
نظرات 4 + ارسال نظر
محمد رها یکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت 18:14 http://Ikhnatoon.blogfa.com

درود
مطالب وبت رو از بالا تا بدینجا خوندم. نمیدونم وبم رو از کجا یافتی؟
اما یک نقدی بر نوشتهات وارد کنم. اول حسنش رو بگم که روزمرگیهات اینجا مینویسی و این خوبه. عیبش اینه که مسائل مالی خوره ذهنت شدن و آرامش رو ازت دور کردن. با این قاعده زندگی کردن برات آسیب زننده میشه. شایدم بخاطر تحصیلاتت و موقعیت فعلی جامعه (مثل وضع معیشتی مردم، تورم، عدم ثبات و نوسان ارز و...) درگیر نکاتی شدی که داره کم کم عادت روزمره میشه برات. شاید در آینده کوچکترین حرکت و فعلی رو سریعا ارزشگذاری کنی و با پول بسنجیش.
این دیدگاه ازت یک برده میسازه که اربابی جز پول نمیشناسه. در واقع راه گریز از وضع فعلی رو نمیدونم؟ اما حداقل اگر سخت نگیری و در تایمی از روز خودت رو دعوت کنی به آرامش با گوش دادن به موسیقی، پیاده روی، خوندن رمان، بازی با بچه ها، نوشیدن دمنوش، گاز زدن به سیب، تماشای فیلم، پختن کیک، زدن ساز دهنی، لبخند زدن به وقایع و مسائلی ازیندست؛ تمام ذهنت توسط اون غول پولساز اشغال نمیشه.

درخصوص پایان نامه هم همینجور سخت نگیر. با کمک گرفتن و کپی کاری از نمونه کار مشابه در داخل یا خارج یک سری گرافهای خوش دست رو با کمک هر نرم افزاری بساز و ببرشون برای دفاع. مهم نیست که نتایج نقطه شکست یا افول دارن یا رفتارای غیرخطی. میخوای ازین خزعبلاتی که ماحصلش امتیاز برای استاد راهنما میشن و نهایتا یک سند که میره تو جایی آشیو میشه و خاک میخوره یک مدرک بنام خودت ساخته بشه و بزنی از در دانشگاه بیرون و پشت سرت رو نگاه نکنی!

درود بر شما، مرسی که وقت گذاشتین دقیقا نمی دونم احتمالا کامنت شما در یه وبلاگ بوده که من خوندم و از اون جا وبلاگ شما رو پیدا کردم. مرسی از پیشنهادتون عالیه باشه سعی می کنم کمتر به پول فکر کنم اما میدونم که چاره‌ای ندارم. کپی کاری رو خوب اومدی امیدوارم هرچه سریعتر تموم بشه.

یه مرد یکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت 11:45 http://Whiteshadow.blogsky.com

وای از پایان نامه. دهن منم سرویس کرد

حس می کنم پایان نامه یه درد کشنده ایه که ذره ذره جونمو میگیره.

لیلی پنج‌شنبه 19 مرداد 1402 ساعت 20:42

من برای نوشتن پایان نامه نابلد بودم. همه کارها رو هم می‌خواستم خودم انجام بدم. حجم نمونه‌ام کافی نبود و کرونا هم باعث شد تعداد کمتری بیان در نتیجه داده‌ها خوب در نیومد و خوردم به کارهای آماری پیچیده، این وسط اساتید هم کرونا می‌گرفتن و می‌رفتن مرخصی...یک سال شد دو سال و من از هر روشی که فکرش رو بکنی از سایتهای انلاین گرفته تا پرت‌ترین آدمهایی که می‌شناختم مجبور شدم کمک بخوام. دست آخر مقاله چاپ نمی‌شد و وقتی چاپ شد هم استاد به مجله گیر داد و آخر معاونت پژوهشی گفت مجله مورد تاییده. از اون طرف تو شهر دانشگاهی هم خونه نداشتم و مجتمع مسکونی دانشگاه هم حکم تخلیه داده بود و فاصله خونمون تا دانشگاهمون ۹ ساعت بود.حتی از ناراحتی به مردن هم فکر کردم... خانواده هم انتظار داشتن زودتر بیام خونه و... خیلی ضرر کردم و فرصت استاد شدن رو هم از دست دادم ولی از شر اون دانشگاه و استادهاش خلاص شدم.

مرسی از اینکه افتخار دادین تجربیاتتون رو با من به اشتراک گذاشتین. دوران خیلی سختی رو پشت سر گذاشتین بهتون تبریک میگم که از این دوران سربلند بیرون اومدین. منم تو شرایطی تقریبا مشابه با شما هستم و گاها این قدر ناامید میشم به مرگ هم فکر می کنم.

لیلی پنج‌شنبه 19 مرداد 1402 ساعت 19:42

وای خیلی شبیه دو سه سال پیش من بود. خیلی سخت گذشت ولی تموم شد. طاقت بیار دوست من.

دوست دارم بدونم چطور گذشت میدونم سخت گذشته بهت، ولی کاش زودتر تموم بشه این روزهای سخت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد